رمان: #هیوا ❤️🌿
نویسنده: #نهال
موضوع: #عاشقانہ_طوری 😻
تیکه ای از رمان: مامان فرشته نگاهم کرد با غم ،چقدر پیر شده بود ،جلو رفتم و لبخندی بهش زدم ،در جوابم لبخندی زد .پیاز رو ازش گرفتم:من خرد می کنم
پیاز رو نداد ممانعت کرد با دلخوری گفتم: به آشپزی من ایمان نداری؟
-چرا ولی به دل خودم نه
-دلتون؟
-آره ،می ترسم که بغضم بشکنه
از پشت بغلش کردم محکم و آروم گفتم: قربون بغضتون بشم
به سمتم برگشت و آروم گفت :خدا نکنه
-مامان باید کاری کنی یادت بره
-تو گوشه ای از وجودت رو یادت میره؟
- نه
ناراحتیم رو که دید سر پایین افتاده ام رو بالا آورد : ناراحتیتو نبینم
@rahbarams