🎊 داستان او 🎊 📌 یکی بود یکی نبود توی یه جنگل بزرگ همه ی حیوونا با هم زندگی میکردن 🐢🐰🐒🦌🦏🐈‍⬛ اونا همیشه مراقب هم دیگه بودن صبح ها با هم کار میکردن و تلاش میکردن و شبها هر کسی توی لونه ی خودش استراحت میکرد. یه شب که هر کسی توی لونه اش بود یه حییون بد جنس وارد جنگل شد و باغ و گل و گلستون جنگل رو خراب کرد . فردا صبح وقتی همه ی حیوونا باشادی اومدن برای شروع کار دیدن گلها ی زیبای جنگل پر پر شدن و خراب شدن . همگی خیلی ناراحت و پر غصه رفتن پیش سلطان جنگل تا با هم مشورت کنن اونا میدونستن وقتی توی کارها با هم مشورت کنن اون مشکل حل میشه . 🦁 شیر فکری به ذهنش رسید به گرگ جنگل گفت آقای گرگ میتونی به ما کمک کنی و شبا توی جنگل نگهبانی بدی تا اگه کسی جنگل ما رو خراب نکنه . و اگه دیدی کسی خواست این کارو انجام بده با یه علامت به همهی حییوونا بفهمون که خطری هست و ما به کمکت بیایم . 🐺 گرگ قبول کرد و گفت من شبا مراقبم و اگر احساس خطر کردم بلند و کشیده فریاد میزززنم اوووووو اوووووووووو اووووووووووووو تا شما متوجه بشید و به کمکم بیاید .➖.➖➖➖➖ 📌 ب گام اول دبستان 👇🏾🔗👇🏽 @Gambgam1