👈 سیاحت غرب 7 👉
هادي رفت و من به انتظار نشستم ولي انصافا حالم خوب بود
و در اتاقي بودم كه با فرش هاي رنگارنگ و با نقش هاي زيبا پوشيده شده بود و من تا شب جمعه با آسودگي تمام در آنجا به سر بردم
تا اينكه شب جمعه رسيد ،اما خبري نشد
من ناچارا بنا به توصيه هادي به صورت پرنده اي به منزل رفتم و روي شاخه ي درختي نشستم
و به اعمال اهل خانواده ام دقيق شدم
اقوام و دوستان همه جمع بودند و به قول خودشان برايم خيرات مي كردند و آش و پلو مي دادند و مراسم روضه خواني داشتند و فاتحه مي خواندند
ولي هيچكدام از كارهايشان به درد من نمي خورد چون آنان در اصل مي خواستند خودشان آبرومند باشند
و به خاطر همين بود كه يك فقير و گرسنه را به مجلس خود دعوت نكرده بودند و مهمانها هم فقط به قصد خوردن غذا و انجام كار شخصيشان آمده بودند
و هدفشان طلب مغفرت براي من نبود و گريه اي هم براي امام حسين (ع) در كار نبود و اگر نقصي در خدمت به آنان پيدا مي شد به مرده و زنده بد مي گفتند
اگر خانواده و خويشان هم گريه مي كردند و يا اندوهگين بودند فقط براي خودشان بود كه چرا بي سرپرست مانده اند و بعد از اين چه كسي براي آنها تهيه معاش براي زندگي ميكنند
و چنان در مسائل شخصي خود غرق بودند كه نه يادي از من و نه يادي از مردن و آخرت خود مي كردند
انگار اين كاسه فقط بر سر من شكسته است و براي آنها از اين خبرها نيست
و انگار در مردن من خداوند تبارك و تعالي _العياذبالله براي من ظلمي نموده است كه اين همه من چون و چرا مي كنند
با ديدن اين صحنه ها بود كه مايوسانه و سرشكسته به سمت قبرستان و منزل خود برگشتم و نزديك بود كه بر خانواده ام نفرين كنم ولي واقعيت مانع شد
با خود گفتم كه همين يك قوز براي آنها بس است و ديگر قوزِ بالاي قوز نشود
از سوراخ قبر داخل شدم
هادي آنجا بود و يك قاب پر از سيب را در وسط حجره قرار داده بود
پرسيدم اين سيب ها از كجا آمده است؟
جواب داد:
بنده ي خدايي از اينجا عبور مي كرد و وقتي به قبر تو رسيد برايت فاتحه اي خواند كه خاصيت نقدي آن اين سيب هاست كه مي بيني
خداوند او را رحم كند كه به موقع آورد
من اينجا بود كه فهميدم كه چقدر اعمال ما در دنيا براي اموات موثر و مشكل گشاست و ما در آن عالم به سهل انگاري از آن مي گذشتيم...
ادامه دارد ......
❤️
@Ganje_arsh