💙🍃 🍃🍁 ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣6⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 63 مسئولیت این گروه کمین به عهدۀ من بود. قرار بود شب کمین بزنیم و نزدیک طلوع آفتاب وارد عمل شویم. در ابتدای شب از کنار نیروهای مستقر در تپه شهید مهدیزاده به سمت هدف تعیین شده حرکت کردیم. مدتی بود که تپه به نیروهای ژاندارمری تحویل داده شده بود و آنها هم نمی توانستند آنطور که باید جلوی دموکراتها بایستند. وقتی کنارشان رسیدیم از ما پرسیدند: «کجا میرید؟» ـ قبلاً هماهنگی شده، ما برای کمین جلو میریم. جوابشان کفری ام کرد: «برید! اما آگه درگیر شدید انتظار کمک و ارسال نیرو از طرف ما نداشته باشید!» بعد به ما پیشنهاد دادند به جای رفتن روی تپه مقابل به ده مجاور برویم و آنجا کمین بزنیم. گفتم: «اگه به جایی که شما میگید بریم دموکراتها میآن سر کار خودشون بدون اینکه ما اونارو ببینیم.» اما آنها سر حرف خودشان بودند. ناراحت شدم، با بیسیم به ستاد اطلاع دادم که اینها میگویند ما به شما نیرو نمیدهیم، منور نمیزنیم و کمکتان نمیکنیم اما اگر از اینجا بروید هر کاری بتوانیم برایتان میکنیم! ستاد دستور داد با آنها هماهنگ باشیم و به سمتی که میگویند برویم. از آنجا که قبلاً در تپه شهید مهدیزاده بودم و محیط اطراف تپه و روستا را میشناختم، میدانستم جای خوبی برای درگیری نیست. موقعیتش به گونه ای بود که وقت درگیری امکان داشت نیروها به اشتباه، خودیها را بزنند و به هیچ ترتیبی نمیشد نیرو را از آن روستا بالا کشید. با در نظر گرفتن همۀ این موارد دستور را اطاعت کردیم و به راه افتادیم. به نیروها تأکید شده بود سکوت را کاملاً رعایت کنند و تا جایی که میتوانند فشنگ، نارنجک و آر.پی.جی بردارند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃   ➢ @Ganje_arsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃