💙🍃
🍃🍁
✫⇠
#خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣0⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 106
تا وقتی آنجا بود همه فکر و ذکرم پیش او بود و نمیتوانستم خوب کار کنم. ساعتی بعد در حالی که همۀ تپه های کوچک سقوط کرده بودند، دستور عقب نشینی صادر شد. در عقبه خط هایی زده شده بود و قرار بود ما تا آن خطها عقب نشینی کنیم و مرحله دوم عملیات دوباره برای تصرف سلمان کشته انجام شود. دستور دادند زخمی هایی که جراحتشان سطحی است به مجروحانی که به تنهایی قادر به حرکت نیستند، کمک کنند و به عقب برگردند. تصمیم بر این بود خط یکباره خالی نشود و مقاومتی صورت بگیرد تا خاکریزهای عقبه آماده شود. این کار تا حدود ساعت سه بعدازظهر که عقب نشینی کلی آغاز شد، طول کشید. نیروهای دشمن بالای سلمان کشته رسیده و ما را زیر آتش بی وقفه خود داشتند. گلوله ها بی امان در اطرافمان به زمین میخورد و گرد و خاک به هوا بلند میشد.
ـ نورالدین...سید نورالدین!
در حال عقب نشینی یکی صدایم میزد: «اوغلان! گیرمیئسن میدان مینه!» شوکه شدم. با یک نگاه مینهای دور و برم را دیدم.
ـ اللاه اینصاف ورسین! ایندی نیه دییسَن!
رگبار عراقیها بی امان می بارید و من نه راه پس داشتم و نه راه پیش. باید تصمیم میگرفتم و گرفتم. یا علی گفتم و در مسیر قبلی راهم را ادامه دادم. هیچ چاره ای نداشتم. اصلاً مگر زیر آن خیمۀ گلوله و خمپاره و توپ و ترکش، گذشتن از میدان مین میتوانست خطر بزرگی باشد!؟
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
➢
@Ganje_arsh ❤️
🍃🍁
💙🍃