💙🍃
🍃🍁
✫⇠
#خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣3⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 131
در جواب این سؤال: «این مریض چقدر دوام میآره؟» با صراحت گفت: «دو سه روز!» من هم می شنیدم و میفهمیدم اما کاری از دستم برنمیامد. حتی چند بار به خودم گفتند: «کاری نمیشود برای تو کرد، رفتنی هستی!» حرفشان آزارم میداد اما نا امیدم نمیکرد. یک روز که مادرم به ملاقاتم آمده بود حرف دکتر را برایش نقل کردم. حاج خانم خیلی اعتماد به نفس داشت گفت: «نه! تو طوریت نیست، اصلاً خودت چی فکر میکنی؟»
ـ والله به نظر خودم که به این زودیها رفتنی نیستم!
مادرم بزرگترین روحیه ام بود. آن روز گذشت و روز بعد برادران سپاهی که به بیمارستان آمده بودند به من خبر دادند آقای «حمید چیت چیان» فرمانده سپاه منطقه 5 برای بازرسی به بخش مجروحان جنگی می آید. او مرا از قبل میشناخت، سراغم آمد و حالم را پرسید. جریان را گفتم که دکترها میگویند فوقش دو سه روز دیگر زنده ام.
ـ کی گفته؟!
ـ دکتر...
آقای چیتچیان بلافاصله دکتر طوفان، رئیس وقت بیمارستان امام را صدا زد و گفت: «برای این مجروح هر کاری میتونید بکنید.» صحبت کردند و قرار شد صبح فردا من به اتاق عمل برده شوم.
صبح دور و برم شلوغ بود. خانواده، بچه محلها، فامیل و آشنایان و... خیلیها به نیت وداع آخر آمده بودند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
➢
@Ganje_arsh ❤️
🍃🍁
💙🍃