💙🍃 🍃🍁 ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣4⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 148 به جز صبحگاه و آموزش هر روز فوتبال به راه بود و در این میان فوتبال بازی کردن من هم حکایتی داشت! از اول به پوتین علاقه نداشتم و حتی در عملیاتها دوست داشتم کفش کتانی بپوشم تا سبکتر و قبراق تر حرکت کنم، در اردوگاه هم اغلب پابرهنه راه میرفتم، به همین دلیل بچه ها مرا «ایاق یالین» صدا میزدند. آنقدر در هوای گرم و روی شنهای داغ راه رفته بودم که پاهایم محکم و سفت شده بود. فوتبال را هم طبق معمول پابرهنه بازی میکردم اما گاهی چنان ضربه هایی به بچه ها میزدم که پایشان داخل پوتین له میشد! البته بازی اصولی بلد نبودیم، بین بچه ها علی نمکی خوب بازی میکرد ولی من در فوتبال کلک بودم و خیلی وقتها داد بچه ها را درمی آوردم! معمولاً من، علی نمکی، «علیرضا فغانی» و «علی قره» در یک تیم بودیم و همه کلک! یک روز واقعاً افتضاح کاری درآوردیم طوری که دروازه بان ما هم جلو کشیده بود و دروازه خالی بود! در یک لحظه بچه های تیم مقابل توپ را به طرف دروازه ما بردند. من به سرعت به پای حریف کوبیدم تا توپ را بگیرم. او نقش زمین شد، بعد از چند لحظه وقتی بلند شد با ناباوری به طرف من آمد. طوری نگاهم میکرد که فکر کردم می آید بزندم! اما با تعجب نگاهی به پای برهنۀ من کرد و گفت: «پسر! پای من تو پوتین شکست... چیه این پای تو؟!» در جمع گروهان دو دستۀ خوبی داشتیم؛ بچه های زرنگ و تیزی که گروه خونیمان با هم جور بود. بعضی وقتها چند نفری از اردوگاه جیم میشدیم. دورادور اردوگاه سیم خاردار کشیده شده بود و دژبانی هم مانع ورود و خروج میشد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃   ➢ @Ganje_arsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃