💙🍃 🍃🍁 ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣4⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 150 درمانده و عصبانی مانده بودیم که تویوتایی از لشکر خودمان از راه رسید. بلافاصله آمبولانسی هم پیدا شد، مجروحان و پیکر شهید را داخل آمبولانس گذاشتیم و با همان تویوتا به راه افتادیم. در جاده دورنمای ایفا پیدا بود، ناگهان آمبولانس در برابر ماشینی که از روبه رو می آمد از جاده منحرف شد و جلوی چشم ما سه چهار معلق زد... چه مصیبتی!؟ دیگر توقف نکردیم و سرعت گرفتیم تا به ایفا برسیم. از پشت سر ماشینهایی می آمدند و حتماً به آمبولانس کمک میکردند. ما بالاخره در محل تدارکات ـ که محل توقف ماشینها هم بود ـ به ایفا رسیدیم. دو نفر سرنشین ایفا را دستگیر کردیم و به نگهبانی سپردیم و بلافاصله به محل تصادف آمبولانس برگشتیم. دیدیم مجروحان را بیرون کشیده اند، خوشبختانه آنها آسیب جدی ندیده بودند. دوباره به تدارکات برگشتیم و سرنشینان ایفا را به مقر لشکر آورده و تحویل ستاد دادیم. میدانستیم طبق معمول ستاد قضیه را به قرارگاه می سپارد تا به جرم آنها رسیدگی شود. عمل غیرانسانی آن روز و خاطره شهادت مظلومانه آن رزمنده تا مدتها از یادم نرفت. جبهه پر از نیروهای مخلص و ایثارگر بود اما منافقانی هم بودند که بین رزمنده ها می لولیدند و مترصد فرصت بودند تا زهرشان را بریزند. مسئولیتم در دسته کماکان درست کردن چای بود. آبِ خوردن در آن دشت کم پیدا میشد، به همین دلیل بچه ها برای رفع عطش و جبران کم آبی به چای رو آورده بودند. عموم بچه های لشکر ما به چای علاقه داشتند اما چای درست کردن در اردوگاه شهدای خیبر به خاطر کمبود نفت آسان نبود. من کنار سنگرمان جای کوچک تنورمانندی از گِل درست کردم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃   ➢ @Ganje_arsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃