🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣1⃣1⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده چهرة شهر به كلي عوض شده بود و دشمن از روي ارتفاعات اين منطقه، به مرز بين المللي عقب نشيني كرده بود. محوطهاي بزرگ براي اسكان موقت اسرا آماده كرده بودند كه تعداد زيادي چادر گروهي در آنجا برپا بود. اين مكان را براي استراحت كوتاه اسرا آماده كرده بودند تا قرنطينة اسرا خالي شود و ما به جاي اسراي قبلي وارد قرنطينه شويم. اهميت ديگر اين محل اين بود كه منافقين و نااهلان، قبل از ورود به ايران، شناسايي و دستگير شوند. آنجا امكانات رفاهي كامل و مناسبي براي اسرا تدارك ديده بودند. ساعتي از اسكان ما نگذشته بود كه يكي از برادران پاسدار جلو آمد و گفت: «شما تسويه حساب نداريد؟» متوجه منظورش نشديم. او گفت: «اسراي قبلي حساب خبرچين ها و خائنين رو رسيدن و اونا رو براي ما شناسايي كردن. شما هم اونا رو شناسايي كنين. اين آمبولانسها براي همين اينجان.» هدف آن برادر اين بود كه خائنان و جاسوسان مشخص شوند و براي توضيحات بيشتر دستگير شوند. در بين ما افرادي بودند كه تمام اسرار اسرا را براي عراقيها فاش ميكردند. آنان باعث شهيد شدن بسياري از ياران ما در زندانهاي عراق شده بودند. چشمهاي زيادي در اثر خبرچيني هاي آنان به زمين ريخت و يا معيوب شد و دست و پاهاي بسياري شكسته شد. اسرا براي پيدا كردن اين افراد، از چادرها بيرون رفتند و آنان را يكي يكي شناسايي كردند. بر حسب اتفاق، در بين گروه ما، بهروز ـ مترجم عرب زبان ـ هم با ما بود. او را يافتم. او قبل از تبادل اسرا، از عراق تقاضاي پناهندگي كرده بود؛ شايد ميدانست كه در ايران چه سرنوشتي در انتظارش است. او هم مرا ديد و با گريه گفت: «منو ببخش! خودم پشيمان و نادم هستم. من فريب خوردم و در اثر فشار مجبور بودم براي عراقيها كار كنم. به خدا توبه كردم.» من او را معرفي نكردم. فقط به او گفتم: «تو چه قدر به دشمن اعتماد داشتي كه همة دوستان و هموطنانت رو به دشمن فروختي؛ در حاليكه دشمن تو را براي نوكري هم قبول نكرد. خجالت نميكشي به روي ما نگاه كني؟» ساير اسرا او را شناختند و ميخواستند او را به سزاي اعمالي كه منجر به شهادت پاكترين فرزندان اين سرزمين بود، برسانند. او را بعد از تنبيه، تحويل مقامات امنيتي دادند تا مشخص شود چه كارهاي ديگري عليه كشور انجام داده است. برخي اسرا تعدادي از منافقين را شناخته بودند كه سريع به مسئولان اطلاع دادند. مأموران امنيتي نيز در محل حاضر شدند و آنان را يكي پس از ديگري دستگير و براي بازجويي همراه خود بردند. چند ساعت بعد، ما را دوباره سوار اتوبوسها كرده، به شهر اسلام آباد غرب و پادگان االله اكبر كه محل قرنطينة اسراي ايراني بود، اعزام كردند. در بين راه، مردم قدرشناس در صفهاي طولاني ايستاده بودند تا از ما استقبال كنند. همة خودروها چراغهايشان را روشن كرده بودند و همه جا مملو از شادي بود. همه از شدت خوشحالي گريه ميكردند. مردم، صدها متر راه را همراه با اتوبوسها ميدويدند. مارش نظامي در شهرها نواخته ميشد و مردم شيريني پخش ميكردند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ■⇨ @Ganje_arsh