#زندگی_شهدایی
در سفر
#لبنان، در بعلبک به منزل پیرمردی شیعه رفتیم که خانواده اش
#پنج_شهید داده بود. هنگام خداحافظی پیرمرد دستی کشید روی پوتین
#صیاد و خاک آن را به صورتش مالید. صیاد خیلی منقلب شد و گفت:
«چرا این کار را با من می کنید؟» و دست پیرمرد را گرفت و با اصرار، آن را بوسید. او گفت:
«نه می توانم و نه لایق هستم که بیایم دست و پای
#امام را ببوسم. می خواهم وقتی رفتید ایران، به امام بگویید که اگر لایق نبودم و نتوانستم بیایم، ولی پای سربازت را بوسیدم.»
صیاد بار دیگر دست ایشان را بوسید و برگشتیم به محل استقرار. من و صیاد هم اتاق بودیم. من اجازه گرفتم و خوابیدم. دیدم ایشان رفت سرنماز خواندن. حدود یک بعد از نیمه شب بود. چرتی زدم و بیدار شدم، دیدم در سجده است و به شدت گریه می کند. وقتی گریه اش تمام شد، رفتم رو به رویش، پشت به قبله نشستم و گفتم: «جناب سرهنگ! باید برای من بگویی چرا نماز شب را شروع نکرده، این قدر گریه می کردی؟» گفت: «آقا دست از سر ما بردار.» آن قدر اصرار کردم تا اشکش جاری شد و گفت: «دیدی پیرمرد با من چه کرد؟ من تاکنون فکر می کردم که در مملکت خودم، مدیون مردم خودمان و انقلاب اسلامی هستم، بلکه هر جایی در این دنیا مظلوم و شیعه و مسلمانی هست، به او
#مدیون هستم.
هر جا کسی علیه ظلم می جنگد، من باید حضور پیدا کنم، من به او مدیونم. گریه من
#استغفار به درگاه حضرت حق بود.🌷
☘️☘️☘️🌹🌹🌹☘️☘️☘️
#خاطرات_شهدا
#دفاع_از_مظلوم
#صیاد_شیرازی
#قدس
#فلسطین
📌 قرارگاه معنویت 👇
🆔
https://eitaa.com/Gh_Manaviyat
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈