_مرا به یاد میآوری؟ من همانم که بادهارا
میفرستم تا ابر ها را در آسمان پهن ڪنند
و ابرها را پاره پارهبر هم فشرده میکنم، تا
قطره هـای بـاران از خلال ِ آن بیرون آینـد.
و به خواست من به، تو اصابت کنند ؛ تا تـو
فقط لبخند بزنی ! :) و این در حالی بود کھ
پـیش از فـرو افتـادن قطره باران، نا امیدۍ
تو را پوشیده بود | سورھ روم