•┈┈••✾🌷🕊🌷✾••┈┈•
هنوز ابتدایی را تمام نکرده بود که خیلی هوایی شده بود؛ دلش می خواست هر طور که شده به جبهه برود. خودش را به آب و آتش می زد تا به هر نحوی که شده خود رابه کاروان عاشقان برساند. وقتی برادرش از جبهه برایش نامه میفرستاد آن را با اشتیاق می خواند؛ سطر به سطر، واژه به واژه ی آن را بارها مرور میکرد تا حال و هوای آن دیار را از میان نامه های برادر جست و جو کند نامه رامی بویید تا بلکه شمیمی از عطر و بوی آن سرزمین مقدس و الهی را استشمام کند...
🌹قد و قواره ی حسین اصلاً با تفکراتش سازگاری نداشت!
هشت، نه ساله بود که همه ی آرزوهایش خلاصه شده بود در پیدا کردن یک لباس خاکی تا به تن کند و در میان گروه سرودشان با لباس بسیجی ظاهر شود. بعدها همین گروه سرود پای او را به جبهه ها باز کرد. وقتی که قرار شد گروه سرود به عنوان تشویق به مشهد مقدس اعزام شود با صفا و صداقت کودکانه اش از مسئوولان خواست که او را به جای زیارت مرقد امام به دیدار خود امام برساند! و این کنایه ی ظریف از یک دانش آموز نه ساله – که سر تا پا شوق دیدار بود – واقعاً شنیدنی است.
حسین دوازده سال بیشتر نداشت که احساس کرد جبهه خانه ی اوست؛ بنا براین در همان جا ماندنی شد. جسم و روح او با خاک و فضای آسمانی آن دیار، یکی شده بود؛ همه کاری در آنجا انجام می داد، اذان می گفت، مکبر نماز جماعت بود، مداحی می کرد؛ اسلحه به دست می گرفت و می جنگید. شده بود یک نیروی تمام عیار، که نه فقط به خود که به دیگران نیز می پرداخت و در سفر آسمانی خویش – در مداحیها و زمزمه هایش – دیگران را نیز هم بال و همسفر افلاکی خویش مس نمود...
در سخت ترین لحظه ها ی مبارزه در برابر دشمن، در سنگرها می چرخید و به تبسمی، به نگاهی حتی به ذکر نکته ای و لطیفه ای، خستگی از تن و غبار رنج از اینه ی دل بچه ها می زدود.
وقتی دربازه ی حسین با برادرش مداح اهل بیت حاج علی مالکی نژاد صحبت کردیم، احساس کردیم دنیایی از حرف برای گفتن دارد، با وجد و شور خاصی درباره ی او سخن می گفت:
وقتی حسین اذان می گفت خیلی از بچه های رزمنده، تحت تاًثیر حزن صدای او قرار می گرفتند و گاه در گوشه ای کز کرده و از عمق جان می گریستند. حسین قبل از اینکه مداح جبهه ها باشد به عنوان رزمنده در گردان های رزمی به انجام وظیفه مشغول بود و در کنار آن به مداحی نیز می پرداخت .
حاج علی با شور خاصی سخن می گفت، انگار که می خواست در این زمان محدود بیشترین حرفها را در مورد برادرش – که برادر و انیس همه رزمنده ها بود- با ما در میان بگذارد؛ اما در لابه لای آن همه وجد و شور، ناگهان مکثی کرد؛ انگار نکته ی خاصی به یادش آمده بود:
او خدای ادب بود؛ اصلاً اتفاق نمی افتاد که از من – که برادر بزرگش بودم – یک قدم جلوتر راه برود. با آنکه تفاوت سنی ما چند سال بیشتر نبود ... در گردانی که بود هیچ کس ندید او از فرمانده اش یک قدم جلوتر راه رود. تنها در یک مورد دیدم که از فرمانده گروهان پیشتر قدم برمی دارد؛ بعدها فهمیدم گفته: دیدم خاکریز کوتاه است خواستم خود را در مقابل او مانند سپری قرار دهم تا او بماند و بیشتر خدمت کند!
حسین- برادرم – همیشه به انجام وظیفه می اندیشید و حساسیت فوق العاده ای نسبت به آن داشت. من مطمئنم اگر امروز می بود و مداحی می کرد قطعاً در برابر انحرافات به وجود آمده در مداحی می ایستاد و سعی در خط دهی صحیح داشت؛ این لیاقت و شایستگی را قبلاً ثابت کرده بود. حسین در دورانی که در جبهه، اذان می گفت و مداحی می کرد، بسیاری از جوانان علاقه مند به شیوه ی او مداحی می کردند. به همین دلیل مطمئنم اگر حسین امروز می بود باز هم میتوانست تاثیر گذار باشد...
حاج علی، اخلاص را مهم ترین سرمایه ی برادرش می داند. او بر این باور است که حتی دلیل شاخص شدن او نیز بسته به همان اخلاص و سوز درونی او بوده است.
↩️ادامه👇
•┈┈••✾🌷🕊🌷✾••┈┈•
@Gharargah_mehshekan