گفـت: آزارم مـده با این جنونِ عاشقی بیش‌ازاین غرقم‌مکن در اشک‌وخون‌عاشقی مـن گـریزانم از این نالیـدنِ در بندِ عـشق دل نبندم بر کمــندِ پُر فسونِ عاشقی شعله‌های جان‌فروزت خانمان‌سوزِ دل است مســتیِ جان و دلت دَردی درونِ عاشقی دور شــو تا نشـــنوم از آتشِ گفــتـارِ تو تو بمان در عشقِ خود من هم برونِ عاشقی زیر لب می‌گفت و با خود بود در گیرِ تضاد کِی تکانی می‌خورد با سر، سـتونِ عاشقی؟! شعرِ آتشبارِ تو با خامشی‌هایت فزون در سکوتت شعـر آموزد فنونِ عاشقی ۱۴٠۳/٠۶/٠۷ -❀ ⃟ ⃟✍️رشوند ﴿