زیر پایت را نگاهی کن که دل بشْکُفد همچون گُلی از جانِ گِل پایِ سیمـینت دل‌افروزِ من است شعله‌ی آه است و جانسوز من است جانِ شیداییِ من در پای تو از تمــنّای تو شد رسوای تو زیر لب با ذکرِ وصلت هرنفس پا به پایت می‌دود شـورِ هوس پایِ عهدت عمرِ من بر باد رفت بر وجودِ لحـظه‌هـا بیـداد رفت از لطیفی‌ات چه‌گویم؟ هرچه‌هست پای ســـرو بوســتانی را شکســت پای رفتن نیست در سروِ سهی ور نه افتد در پیِ مهـرِ مهـی در خمارین چشمکِ آهوی تو کِـی ز پا افتد؟ تبِ جادوی تو خلقِ عالم واله‌ی حالِ تواند پایمـردانِ پر و بالِ تواند دل نمـانده که نبرده موی تو پای درسِ عشقِ مهرِ روی تو روی تو چون موی تو آشفته است در سراپایت هوس‌ها خفـته است تا هوس بیدار گردد یک زمان شور برپا می‌کند شوقِ نهان کی به پایت می‌رسد پایِ غزال رقـص آهـویِ جمـالت در خیال شعرِ من از رقصِ گیسو پا گرفت تا سراغـی از دلِ شــیدا گرفت چون نسیمی در سحرگاهی دمَد دل به پا دارد که وی آهی دمَد ۱۴٠۳/٠۸/۱۶ -❀✍️رشوند ﴿