شمع
مصطفی همیشه لبخند به لب داشت.
فکر میکردم کسی را که اسمش با جنگ گره خورده و همه از او میترسند باید آدم قسیالقلبی باشد.
حتی از او میترسیدم اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیر کرد.
مصطفی تقویمی آورد، گفتم: « آن را
دیدهام.»
گفت : «از کدام تصویرش خوشتان آمد؟»
پاسخ دادم: «شمع! شمع خیلی مرا متأثر
کرد.»
با تأکید پرسید: «شمع؟ چرا شمع؟»
اشکم بیاختیار بر روی گونههایم لغزید.
گفتم: «نمیدانم این شمع، این نور، انگار در وجود من هست. من فکر نمیکردم کسی بتواند معنای شمع و از خود گذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان بدهد.»
دلم میخواست بدانم آن را چه کسی
کشیده که مصطفی گفت:
«من کشیدهام.»
ادامه دادم: «شما که در جنگ و خون
زندگی میکنید. مگر میشود؟ فکر نمیکنم شما بتوانید اینقدر احساس داشته باشید. »
به نقل از همسر شهد چمران
#خاطرات_کوتاه #شهید
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
🔸کانال مقبره شهدای شنب غازان
@Ghazaniye_golzar