『حـَلـٓیڣؖ❥』
بیاین یه‌جوری زندگی کنیم که پس‌فردا اگه کاری‌و دستمون سپردن آقا خیالش از اونجا راحت بشه .. کاش بتو
با یه لبخند دلچسب نشسته بود و به جمع نگاه میکرد و به حرفای اطرافیان گوش میداد و فکر میکرد همه یه جورایی داشتن گله میکردن از دانشگاه از کار از کلاسها از وضع فعلی جامعه و . . . ولی اون فقط نگاه میکرد !آرامشش برام قشنگ بود اخر جلسه رفتم پیشش ! خواستیم صحبت کنه برامون با همون آرامش شروع کرد به حرف زدن میگفت دانشجوی فرهنگیان ِ هدفش معلمی بود ولی هدفش در باطن با همه اونایی که دیدم فرق داشت ! همه اونایی که مینالیدن و از دست زمین و زمان شاکی بودن ڪـاف‌حـا