نمیدانم چرا هر بار که چشم هایم را میبندم یادتان می‌افتم. درست همان وقتی که پشت پلک‌هایم سیاه میشود؛ شما سَر میرسید...می‌آیید و تمام دنیایم را روشن میکنید.‌ انگارِ تنها راهِ نجات از تمامِ سیاهی هایِ عمیقِ این دنیا شمایید. هر چند که نیستید؛ اما حضورتان در قلبم همیشه پُر‌رَنگ بوده،هست و خواهند ماند. آنقدر پُررنگ که غایب بودنتان، نیامدنتان به چشم نیاید. که هنوز با امید، تمام وجودم انتظار آمدنتان را بکشد. آقای من... در این روزهایی که مجال نفس کشیدنمان نیست... در این روز هایی که همه‌ به تنگ آمده‌ایم. تنها امیدِ عاشقانت ذکرِ تعجیلِ ظهور‌ است. میدانید؟! من به " اللّهم عجل لولیک الفرج" هایِ جاری شده از زبانم، همراهِ اشک های بعد از نماز دل خوش کرده‌ام... میشود شما هم نگاهی به دل های شکسته و منتظرمان کنید؟! بگذریم... من که امید دارم همین روزها می‌آیید... من که هر جمعه میان آه سنیه‌ام، با بغضی کهنه؛ تکرار میکنم " او خواهد آمد"... - نویسنده جانم ، کیمیا - @HLIFMAGHAR313