به نام خدا 🖤❤️ بسم اللهی گفتم و وارد سایت شدم.‌‌... از یکم که چه عرض کنم... خیلی بیشتر دیر شده بود... به سمت اتاق محمد رفتم... دعا دعا کردم کسی نباشه... وای نه... داوود... خب البته باید خداروشکر کرد... 😂 داوود رو میشه یه جوری رشوه داد... خدا رو شکر بقیه شون نیستن😐 $ اجازه هست .. € بفرمایید.. $آقا سلام.. € علیک سلام ... $ ببخشید دیر شد... سرش پایین بود... تا گفتم ببخشید دیر شد .. تازه فهمید منم... € کجایی تو پسر،؟؟؟ میدونی چقدر کار ریخته سرمون؟ $ خلاصه که ببخشید... & علیک سلام.. $ اوع... ببخشید داوود جان... از بس بی سر و صدا و ریزی حواسم نبود بهت😂😐❤️ & یکی طلبت... € خیلی خوب... رسول بیا اینجا.. $ بله؟؟ € شمسایی رو یادته... از شنیدن اسمشم بدم میومد. حالمو بد میکرد.. & رسول؟؟ $ هان... چی؟؟ &جواب آقا محمد رو نمیدی؟؟ $ ببخشید .. چی پرسیدین؟؟ € هوووف... گفتم شمسایی رو یادت میاد؟ $ بله .. خود نامردش رو خوب یادمه... € امروز میخوان آزادش کنن... $با اون همه خلافی که انجام داد ... آزادش کنن؟؟؟؟ € آره... $ خب؟؟ € هیچی دیگه.. میخوان ازادش کنن... $ متوجه منظورتون نمیشم.. € چجوری بگم... & رسول جان ... همه جرم هایی که مرتکب شده عمومیه... به دلایلی و برای اینکه به ارتباطاتش دسترسی پیدا کنیم ... آزادش میکنن.. $ از دست من چه کاری برمیاد؟ € یه شاکی خصوصی داره ... که .. شما.. $ اهان... پس از من میخواید که رضایت بدم کسی که اون بلا های روحی رو سر خواهرم در آورد بیاد بیرون؟؟؟ € رسول... خوب گوش کن ببین چی بهت میگم... قرار نیست اون برای همیشه آزاد بمونه.. فقط الان نیاز به آرامش داره... این چند وقت خیلی بهم ریخته... اصلا به سوالای بدون پاسخ ما جواب نمیده... تصمیم بر این شد که چند وقت آزاد باشه تا خودمون به جواب سوالامون برسیم... $ با اجازه آقا... از اتاق اومدم بیرون... اسم این کارم رو نمیدونستم چی بزارم.. غرور.. تکبر... حساسیت.. واقع بینی.. مهر.. ولی هرچی که بود دلم نمی خواست رضایت به این کار بدم...