『حـَلـٓیڣؖ❥』
سلام‌به روی ماهتون🙋‍♀️ ملیکا تند تند داشت از منو گذشته ام میگفت. دیگه داشتم بهش شک میکردم که این اط
... گفتم‌باشه بریم.منوبردجردن یه کافه رستوران خیلی شیک و گرون.تارفتیم داخل دیدم چندتا ازدوستاش هم اونجاهستندوکاملامشخص بودازقبل بهشون گفته بودکه بیاین.۶ نفربودیم.ظاهرشون‌اصلاخوب نبود.دوتاقلیون عربی سفارش دادندو بلندبلندحرف میزدندو میخندیدند.هاج وواج داشتم بهشون نگاه میکردم ومونده بودم چطورروشون میشه اینجوری بانامحرم خوش وبش کنن.به ملیکاگفتم ایناکی اند؟گفت دوستای خیلی خوب من اند.عصبانی شدم وگفتم بهش توچطورروت شدمنوبیاری اینجا،همه دارندچپ چپ نگاهم‌میکنن. خندیدوگفت غلط میکنن چپ چپ نگات کنن.گفتم‌من دارم اذیت میشم.میرم‌پانسیون بیا اونجاباهات کاردارم.داشتم ازپله هامیرفتم بالاصدام‌کردوگفت ستاره من کارتم رو پانسیون جاگذاشتم با اینارودربایستی دارم میشه کارتت روبدی من اومدم خوابگاه باهات حساب میکنم.گفتم چقدرمیشه مگه؟خب اوناحساب کنن!گفت وای نه دفعه قبل مهمون اونابودم توهم که ادم‌حسابمون نمیکنی بمونی.کارتم رودادم بهش و گفتم زیادپول ندارم کرایه این ماه روهم ندادم حواست باشه گفت بروخیالت راحت! ادامه در قسمت چهارم "قسمت آخر" ...❤️ کپی این مجموعه داستان ممنوع است❌ فقط و فقط فوروارد ✅ @GandoNottostop