هدایت شده از ایران جوان بمان
روزهای سختی را میگذرانم... اما بین همه سختی ها، خستگی و بی حوصلگی و بی هدفی بیشتر اذیتم میکند، این روزها در حال درمان ناباروری هستم، به خاطر همین هم چند روزی مطالعه ام عقب افتاد، وارد پنجمین سال درمان میشوم... اما فارغ از درد مادر شدن، چیزی که اذیتم میکند؛ درد هویت است! من واقعا چه کسی هستم؟ چه رسالتی دارم؟ واقعا بچه دار بشوم به زحمتش می ارزد؟ اصلا بچه برای چه؟ این همه هزینه و درد تحمل کردم تا حالا برای چه؟ چرا این قدر مطالعاتم با آنچه واقعا اتفاق میفتد متفاوت است؟ اصلا استرس دارم که چگونه مادر شوم؟ من هیچی بلد نیستم! چقدر زندگی سخت شده! حس میکنم بعد این همه شاگرد اول بودن باید میتوانستم بدون زحمت، از پس همسرداری و خانه داری بربیایم و حداقل هایی از مادرشدن بدانم! اما معادله عوض شد! خالی شده ام! انگار تمام زحماتم پوچ بوده، تمام بارک الله ها الکی بوده! دیفرانسیل های سختی که توانستم بگیرم هیچ مشکلی را از من حل نکرده! من به هیچ رسیده ام! حالا هم 5 سال است شک دارم ارشد بخوانم یا نه! حالا شاگرد اول چه رشته ای بشوم بهتر است؟ نکند رشته را اشتباه رفته ام؟ من تا مقطع کارشناسی فقط بلد بودم درس بخوانم بخورم و بخوابم بیست بگیرم و تشویق شوم! در دانشگاه جزوه بنویسم و برای بچه های فامیل مثال شوم! حالا هم که درسم را رها کردم همه هوار میکشند که پس چرا ادامه نمیدهی؟ تو که خیلی با استعدادی... آری! من عاشق درس خواندنم و به آن معتادم! اما 5 سال است که گم شده ام! نمیدانم چه کسی هستم! نمیتوانم همان مسیر را ادامه دهم! یک چیز در من گم شده!... مادری! همسری! زنانگی! من باید اول از همه یک خانم باشم! یک همسر باشم! پروانه وار دور خانواده ام بگردم... و هیچ کدام از این نیاز ها با درس و کار و کلاس و مهارتهای متفرقه اغنا نمیشود... از دیروز با بغض کتابی را پشت سر هم میخوانم که درد های مرا فریاد زده! پشت هم درد مرا از زبان خودش گفته و آرامم کرده! از فطرت گفته از دردهای نگفتنی من گفته! دلایل دلزدگی و بی حوصلگی ام را بر شمرده! دغدغه هایم؛ آرمان هایم، آرامشم را فریاد زده...با من هم کلام شده! قلبم را تسخیر کرده و بغضم را در جمله : "میخواهیم توبه کنیم مادری!" شکسته... از تمام شدن کتاب ناراحت شدم... اما یک پروانه درون من پرپر میزند: این بار راه تو درست است! تمام تلاش و زحمات تو برای مادر شدن درست است! راهت را ادامه بده! گمشده تو همین همسری و مادری است! آرامش تو در همینجاست! مساله اسماء بنت یزید مساله توست و جواب پیامبر به او؛ تو را هم آرام کرده! تو نیازمند تفسیر معنوی از دنیایی! تو نیازمند تغییر نگاه به زندگی هستی! باید اول از همه سعی کنی در همسری ومادری شاگرد اول شوی! و شاید خدا خواسته ابتدا نگاه تو را معنوی کند و سپس تو را به مقام مادری لایق کند! با نگاه گذشته به مادری، تو نهایتا یک مادر معمولی میشدی که بعد از سختی های فراوان از بچه دار شدن، او را سربار و مانع موفقیت هایت می دیدی! ولی حالا مشتاقی که خداوند در ازاء مادری، خودش را به تو هدیه دهد! و حالا چقدر حالم خوب است... کاش این کتاب را فراموش نکنم، کاش مطالبش ملکه قلبم شوند... از دیروز چند بار زمزمه کرده ام: خدا خیرتان بدهد... حضرت مادر در دنیا و آخرت دستگیرتان باشد... ╭━━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━━╯