داستان عاشقی لاله ها🌷
به محض ورودم به راسک به جهت شرایط خاص امنیتی دستور آمد که باید پاسداران نگهبان برجک باشند. سر پست نگهبان برجک کناری با بیسیم صدام زد، گوشی سر پست ممنوعه، بذار کنار
جواب دادم به شما ربطی نداره..
_می یام گوشیت رو میگیرم..
چنان جوابی دادم که روم نمیشه بگم...
ساکت شد
روز بعد هم تکرار شد. گفتم تو چکاره ای، گیر میدی.
معرفی کرد عبدالهی مسؤل ایمنی. عجب آقای سرهنگ پست برجک، هنوز سابقه نداشته و ندارد.
او هم تصورش این بود بنده یه نیروی جدید بسیجی هستم
با هم آشنا شدیم و عذرخواهی کرد ولی منِ کله شق یه ذره تو دلم موند
یه روز از کنارش رد شدم توجهی نکردم. اومد سراغم علی آقا من که عذرخواهی کردم...
مرامش شیفته ام کرد، عاشقش شدم دیگه با هم بودیم...
عملیاتها،شناسایی، مرز، دوتایی، حتی دعای جوشن کبیر شب های قدر با نور گوشی، دوتامون باهم
و کاش لحظه ی آخر از او جدا نمی شدم
⏪راستی آخرین ماموریت مان که ده شبانه روز طول کشید مرز در دره ها و بالای کوه ها چقدر فرصت هم نشینی با او را داشتم،
😭 بعضا بچه هایش زنگ می زدند میگفتن کی می یای بابا داریم از دوریت کور میشیم. میگفت بچه هام خیلی وابسته اند، پسرم شبها تا دستش تو دستم نباشه خوابش نمی بره😭😭
ادامه دارد...
چنانچه نزدیکان، همرزمان و آشنایان موافق باشند، بنا داریم خاطرات این دو شهید عزیز اخیر را جمع آوری و مکتوب نموده تا قدمی کوچک در ترویج روحیه ایثار و شهادت برداشته باشیم.
⭕ آدرس کانال رسمی شهید حاج حامدعبدالهی درایتا
╭─┅-------•---------🌸 🌷🌸---------•─┅─╮
https://eitaa.com/HajHamedAbdullahi
╰─┅-------•---------🌸 🌷🌸---------•─┅─╯