در همدان جوان نجیب و پاکدامنی بود به اسم آقا خسرو. نمی دانم چه چیزی از حاج آقا ولدی به او نشان داده بودند که حالت او نسبت به حاج آقا ولدی، شده بود مانند آن چه برای قنبر غلام امیر المؤمنین علیه السلام ذکر کرده اند. هر روز صبحِ زود می آمد پشت در منزل ایشان منتظر می ایستاد تا ایشان از منزل خارج شوند و خودش را درخدمت ایشان می گماشت.
هرچه به او می گفتند: من به این کارها نیازی ندارم و خودم عهده دار کارهایم هستم. باز می دیدند فردا صبح پشت در خانه ایستاده است.
حاج آقا ولدی فرمودند: یک روز بدون هیچ صحبت و قرار قبلی دستش را گرفتم و سوار اتوبوس شدیم و به سمت قزوین حرکت کردیم.
در اطراف قزوین دو سید جلیل القدر که با هم برادر بودند به نام های سید مجتبی و سید مهدی موسوی زندگی می کردند که یکی از ایشان معمم بود و دیگری مکلا.
می فرمودند: وقتی با آقا خسرو به محل اقامت یکی از آن سادات موسوی رسیدیم، بدون سلام و علیک و شناخت قبلی نسبت به آقا خسرو، با لحن عتاب آمیز گفت:
آقا خسرو! به ما خبر رسیده است که هر روز مزاحم احوالات این مرد شریف می شوی، دیگر نبینم که از این کارها بکنی.
فقط اجازه داری هر شش ماه یک مرتبه وارد بن بستی که منزل حاج آقا در آن است شوی و حاج آقا ولدی از پشت پنجره بالکن نگاهت کنند، نه اینکه پایین بیایند و می روی، همین تو را کفایت می کند.
وقتی سید موسوی این مطلب را به آقا خسرو می گوید و به همدان باز می گردند، او رویه اش را تغییر می دهد.
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#ولی_خدا
#آقا_خسرو
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر