ما ۶ سینا با مرد ترسیده ای روبرو شد که نمی توانست اعتماد کند. قرارشان را شب در کافه ای دورتر از موسسه گذاشته بودند. ت.م که خبر داد مرد سفید است، سینا وارد کافه شد. صندلی را که عقب کشید تا بنشیند مرد تازه از دنیای خودش بیرون آمد : - دیر کردید؟ سینا گفت: - شما یه ربع زودتر اومدید! مرد عجله داشت برای گفتن حرفش، شاید هم ترسیده بود که دستانش را مقابل دهانش در هم قفل کرد و گفت: - از موسسه میام بیرون. همین فردا استعفا میدم! نمی مونم! سینا متناسب با حال مرد حرف زد: - بیرون بیایید وجدانتون هم راحت میشه! مرد از تکه سینا جاخورد! پشیمان بود از این که تا به حال چشم بسته کارمندشان بوده: - بمونم هم کاری از دستم بر نمیاد! اونا یه تیمن! مدام از خارج وجه واریزی داریم، حتی از آمریکا! می فهمید؟من می دونم پول هایی که واریز میشه از کجاست! اما توی موسسه دکتر میاریم برای سقط جنین! می فهمید یعنی چی؟ یعنی وقتی برای زن و دختر مردم این طور بی رحمانه برخورد می کنند و بیچارش می کنند برای من که دیگه هیچی! قلب سینا از حرف مرد به درد آمد: -دکتر! تو که گفتی.... مرد نگذاشت سینا حرفش را تمام کند و عصبی دستانش را روی میز کوبید و نالید: - من خودم تازه دارم اینا رو متوجه می شم!می فهمی..... تازه دارم متوجه می شم. تا حالا سرم توی آخور خودم بود.اما.... من نمی مونم. یه روزم نمی مونم.سینا غرید: - شما خودت هم با اینا بودی.مشارکت در جرم به پات نوشته میشه! مرد چشم ریز کرد و خم شد سمت سینا و گفت: - از کجا معلوم که با شما همکاری کنم، باز هم به همین جرم دستگیر نشم! سینا آرام بلند شد و کنار گوش مرد زمزمه کرد: - همکاری کنی هیچ مشکلی برات پیش نمیاد! تا فردا! یا علی! مرد با شنیدن یا علی چیزی درونش تکان خورد. به رفتن سینا نگاه کرد و زیر لب زمزمه کرد: یا علی طلسم شده بود و این کلمه طلسمش را باطل کرد انگار! به حماقت خودش لعن فرستاد. رابطه های خارج از حد معمول و سوء استفاده ها را می دیده و نمیدیده که کار موسسه در چه راستایی است و رفت و آمد زن ها، یک جریان است. 🕸🕸🕸🕸🕸ادامه دارد🕸🕸🕸🕸🕸 ⭕️کپی، فوروارد حرام⭕️ ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸