مرحوم صدرالدین واعظ قزوینی در ذکر شهادت حضرت رقیه علیها السلام می‌نویسد: به یزید پلید گفتند: دختری صغیره از امام در خواب جمال پدر دیده و بس که گریه کرده، آرام ندارد؛ آن ملعون گفت: بیایید سر پدرش را برای او ببرید تا آرام بگیرد! پس آن سر مطهر را در میان طشت نهاده، به خرابه آوردند و در مقابل آن مظلومه نهادند. آن معصومه گفت: این سرِ کیست؟... گفتند: سر بابایت حسين است پس خود را روی آن سر مطهر انداخت و شروع کرد سر پدر را بوسیدن و به سر و سینه زدن؛ و آنقدر با دستان کوچک خود به دهانش زد که پر از خون شد. و با گريه‌های سوزناک خود خطاب به سر چنين می‌گفت: باباجان چه کسی تو را به خون خضاب کرده؟ رگ‌ های گلویت را که بريده؟ کدام ظالم مرا در کوچکی یتیم کرد؟ و... آن صغیره پیوسته ناله می‌کرد و سر مطهر را می‌بوسید و خون ریش پدر را پاک می‌ کرد؛ ...... و غشی به آن بانو عارض شد که از نفس افتاد و دیگر به هوش نیامد. 📚ریاض القدس، جلد ۲، صفحه ۳۲۶ هنگامی که علیا مخدره سیدتی و مولاتی حضرت رقیه سلام الله علیها به شهادت رسیدند مردم شام دیدند سر دیوارهای خرابه مانند تابیدن خورشید سرخ شده و از دیوارهای خرابه شام خون تازه جاری است. 📚معالی السبطین، صفحه ۹۸ @ekip_dashmashti