معرفی کتاب فرمانده گمنام 🌱
بریده ای از کتاب:
آخه بچهجون! تو هشت سالته، دیگه واسه خودت مردی شدی، نمیشه بیایی تو مجلس زنونه.
حالا مگه چی میشه مامان، میخوام روضه گوش بدم. گناه که نیست!
لاالهالاالله، اگرم بیای راهت نمیدن. اونجا فقط زنها و دخترها میآن. اگه دوست داری تو کوچه برو بازی کن، منم دیرم شده، باید زودتر برم. مرتضی که اومد میگم فردا شب ببردت مسجد. راضی شدی؟
مصطفی راضی نشد. هرجور شده باید میرفت. رفتن مادرش را نگاه میکرد. گوشة چادر مادرش به گلهای کناری باغچه کشیده شد. چند گلبرگ رقصکنان افتادند! مصطفی قیافهاش در هم ریخت. به دیوار تکیه داد. مادر هم رفت بیرون و در را بست.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_مصطفی_ردانی_پور 🕊🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada