📗 ادامه کتاب《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ۳ ... خوان بعدی، خوانِ گفتگو با مادر است! باید دخیل ببندم! مرا چه به این حرف‌ها! حالم، چیزی است بین خجالت و حیا؛ اما سر آخر، سرِ حرف را باز می‌کنم. گرم است حرف‌هایم. جریانِ هم‌رفتی می‌دود در خانه! می‌رسد به پدر! می‌رسد به برادرِ پدر! می‌رسد به گوشِ صاحب چشم‌های توی آینه‌ی ماشین! عمو لبخند به لب، با دخترش حرف می‌زند:«کسی ازت خواستگاری کرده!» لابد تصویر همان نگاهِ در آینه برای «او» هم رنگ گرفته؛ وگرنه سکوت چرا؟ عمو در غیاب من، به من پاس گل می‌دهد:«پسرعموت ازت خواستگاری کرده!» حتی اگر تا این لحظه پیام روشنِ قاب آینه را نگرفته بود، حالا دیگر باید گرفته باشد. اگر نگرفته بود که رضا نمی‌داد به دیدار. وقتی پیغام رسید که بار داده شده، حرف‌ها شلوغ کردند سرم را! باید بنویسمشان. چه می‌خواهم بگویم؟ چه می‌خواهم بشنوم؟ دو برگه آچهار مطلب دارم برای گفتن و پرسیدن! خسته نشود همین اول کار! و تو چه می‌دانی که دیدار چیست! سرم را بلند نمی‌کنم در اولِ این اولین دیدارِ خاص. کاش این‌جا هم آینه‌ای چیزی می‌گذاشتند که آدمیزاد بتواند سهمیه «یک‌نظر»ش را بگیرد! دل، یک‌دله می‌کنم. ... 📔