معرفی کتاب جای امن گلوله ها 🌱 بریده ای از کتاب: در این لحظه، یکی از سربازان عراقی اسلحه‌اش را خشاب‌گذاری و آماده‌ی شلیک کرد. از حرف‌هایش با یکی دیگر از بعثی‌ها فهمیدم اسمش عدنان است و قصد دارد مرا به گلوله ببندد. باورم نشد و فکر کردم او می‌خواهد مرا بترساند یا مسخره‌ام کند. در همین فکرها بودم که پایش را روی جدول بلوار گذاشت و اسلحه‌اش را به طرفم نشانه رفت. فاصله‌اش با من حدود ده متر بود. بازهم باور نمی‌کردم به من شلیک کند، اما او خیلی راحت مرا به رگبار بست. صدای گلوله‌ها یکی پس از دیگری در گوشم پیچید. 🕊🌱 🕊🌱 @Hamrahe_Shohada