🌥☀️🌥 ☀️اِی زیر تانک برید...😫 شما بسیجی هستید یا یه مشت بازمانده قوم مغول؟!!!!... الهی کاتیوشا تو فرق سرتون بخوره😓 جوری که پلاکتونم نمونه که شناسایی بشید! ای خدا، خودت دادِ منو از این مزدورهای مسلمان نما بگیر!!! و همینطور غر می زد.😄 🌥بچه های گردان هم هرهر می خندیدند.😆 ☀️و اونایی که اسماعیل رو کتک زده بودن حرص می خوردند و بهش چنگ و دندان نشون می دادند و تهدید به کشتنش می کردند.😬 🌥من از همه جا بی خبر فریاد زدم: مسخره بازی بسه! واسه چی این بنده خدا را به این روز انداختید؟😠 ☀️یکی از اونها که معلوم بود حال و روز درست و حسابی نداره و اعصابش خرده،گفت: از خود خاک بر سرش بپرسید.😤 🌥و با خط و نشان کشیدن گفت: آهای اسماعیل دعا کن تو منطقه عملیاتی گیرت نیارم،یه آر پی جی حرومت می کنم!😡 ☀️اسماعیل که یه طرفدار پیدا کرده بود، پشت سر من پناه گرفته بود و هرهر به حرف های اونها می خندید.😝 🌥و اونها هر لحظه عصبانی تر میشدند.😠 ☀️با حیرت پرسیدم: چی شده اسماعیل؟ تعریف کن!😐 🌥اسماعیل گفت: بابا اینها دیونه اند حاجی...بهتره اینارو بفرستی تیمارستان...😪 خدا به دور کنه با من که خودی ام اینکار رو کردند با عراقیها چیکار می کنند.😵 ☀️گفتم: خب بلبل زبونی نکن.. بگو ببینم چه دسته گلی به آب دادی؟🙄 🌥با ملایمت شروع به تعریف کرد: هیچی...دور هم نشسته بودیم و از هم حلالیت میخواستیم که یهو چیزی یادم افتاد.😇 ☀️با شیطنت ادامه داد: قضیه مال سه چهار ماه پیشه اون موقع که کردستان و بالای ارتفاعات بودیم.🙂 🌥با حالت موشکافانه ای گفتم: خب !...🤨 ☀️گفت: یبار قرار شد من قاطرمون رو ببرم پایین و جیره غذا و آب بیاورم. منم داشتم همین کارو میکردم.🙃 موقع برگشتن از شانس بد من، قاطر خاک تو سر، خودش رو سبک كرد.😟 و بسته های بیسکویتی که از تکان خوردن های تو راه، سر خورده‌ بود و رفته بود زیر شکمش، خیس شد...😕 🌥یکی از بچه ها تا اینو شنید، نعره زد: می کشمت نامرد....حالم بهم خورد.😡😫🤢 ☀️اسماعیل گفت: دیگه برای برگشتن به پایین خیلی دیر بود. بچه ها هم گشنه بودند. به اجبار بسته های بیسکویت رو روی تخته سنگی گذاشتم تا خشک بشند.😔 🌥همین که خشک شد، برداشتمشون و بردم برای بچه ها؛ همین نامردهارو نبین که افتادن به جونم، اون موقع تا چشمشون به بیسکویت ها افتاد، آب از لب و لوچشون آویزون شد و همش رو لمباندند.😏😄 ☀️ و چقدر تعریف کردند که این بیسکویت ها خوشمزه است... و ملس است... و ...😂 🌥بچه هایی که دورم جمع بودند از خنده ریسه رفته بودند...🤣 ☀️خودم هم به زور جلوی خنده ام رو گرفته بودم..🤭😅 🌥☀️🌥 😂 @Hamrahe_Shohada