همراه شهدا🇮🇷
📸 تندیس علامه امینی در میدان الغدیر تهران نصب شد.
یک جوان سنی آمد پیش علامه امینی و گفت: مادرم داره میمیره! علامه گفت: من که طبیب نیستم. جوان گفت: پس اون همه علی علی چیشد؟ به علی، مادر منو شفا بده. علامه امینی کاغذی خواست و توش چیزی نوشت و داد به اون جوان و گفت: اینو بذار رو سر مادرت، ان‌شا‌الله شفا میگیره،‌ فقط توشو نگاه نکن. ساعتی بعد دیدن یه جمعیتی دارن به سمت مسجد میان. علامه پرسید: اینا کین؟ گفتن: اون جوان رو میشناسیم ولی بقیه رو نه. جوان با مادر و قومش اومدن و به علامه امینی گفتن: ما رو شیعه علی کن! علامه امینی گفت: چیشده؟ مادر جوان گفت: در‌ حال احتضار بودم و ملک الموت را بالای سرم میدیدم، ناگهان یک مرد نورانی (امیرالمومنین) آمد و به ملک الموت فرمود: بروید، به آبروی امینی او را شفاعت کردم و شفا گرفتم. به علامه امینی اصرار کردند که در نامه چه نوشتید؟ علامه امینی گفت: من سری ننوشتم، خودتون باز کنید و بخونید. نامه رو باز کردن و این جملات را دیدن: بسم الله الرحمن الرحیم از عبدالحسین امینی به مولایش امیرالمومنین اگر امینی آبرویی پیش شما دارد این مادر رو شفا بدید والسلام