معرفی کتاب پنهان زیر باران 🌱
بریده ای از کتاب:
با احتیاط در دل شب تاریک و با ذکر خدا صلوات بر اهل بیت علیهمالسلام وارد آن شدیم. در میدان مین، انواع مین ضد نفر و ضد تانک کار گذاشتهبودند. سیمهای خاردار هم بود. تنها خدا ما را میدید و من حالت عرفانی خاصی پیدا کردهبودم. خدا را از رگ گردنم به خود نزدیکتر احساس میکردم. حس میکردم به ما سه نفر محبت خاصی دارد. مرگ همسایه دیوار به دیوارمان بود و کافی بود کوچکترین اشتباهی بکنیم تا در خانهاش پرتاب شویم. نفس در سینهام حبس شدهبود و صدای قلبم را میشنیدم؛ اما توکلم به خدا بود: کَس بیکَسان. مرگ در سمت چپ و اسارت در سمت راستمان بود و با چنین حالتی از میان انواع مینهای خطرناک عبور کردیم. تخریبچی جلو بود و خیلی کند حرکت میکرد. رفتم کنارش و گفتم: ـ تو همیشه با بچهها میآیی؟ ـ بله. ـ معلومه چرا وقت کم میآورید! این طور که آهسته سیخ میزنی، فردا ظهر هم نمیرسیم. عزیز من، این طوری تو میدان مین حرکت نمیکنند! دستش را گرفتم و گفتم: ـ الان نشانت میدهم چطوری تو میدان مین راه بروی. تو هم همین جا بمان یا برو عقب
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#خاطرات_سردار_علی_ناصری 🕊🌱
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada