برگردین؟؟
هیچ ادمی نمیاد کارای بدشو کامل رو کنه..
و شما هم از جمع آدم ها مستثنا نیستید..
آغوشی که..
_بسه.. کافیه.
سکوت کرد و نگاهش را به راشا دوخت.
راشا به سختی ایستاد.
با صدایی که انگار از ته چاه در می آمد گفت:
متاسفم.. واسه خودم..که..
سکوت کرد و حرفش را نصفه گذاشت.
لبخند غمگینی زد و به طرف در رفت:
حرف حق جواب نداره... حرفاتون درست بود..
ولی رسمش نیست اشتباهات یه آدمی که پشیمونه رو به روش بیارید..
رسمش نیست که اینطور بی رحمانه صحبت کنید.. در حالی که از حال طرف مقابلتون بی خبرید..
در حالی که نمیدونین منِ راشا.. دارم چه عذاب وجدانی رو تحمل میکنم واسه خاطر کارایی که تو گذشتم کرد..
در را باز کرد:
به هر حال.. من عذر میخوام .. اگر خاستگاری منو توهین به شخصیتتون میدونید.. حلالم کنید.. یاعلی..
بیرون رفت و جواب نگاه های منتظر جمع را اینگونه داد:
شرمنده.. من حالم خوب نیست.. ببخشید.
علی صدایش زد:
راشا..
_میخوام تنها باشم علی.. ببخشید.. خدانگهدار..
نویسنده:
سیده زهرا شفاهی راد