📚 یه روز بهلول میره تو شهر می بینه هیچکی تو شهر نیست.   میره کاخ شاه که ببینه چه خبره؟ از باغبون می پرسه: شاه کجاست؟  باغبون میگه: مردمو جمع کرده رفتن دعا کنن که بارون بیاد!  بهلول بهش میگه: چرا باغو آب نمیدی؟!  باغبون میگه به تو چه؟ مگه تو فضولی؟ من باغبونم خودم کارمو بلدم میدونم کی باغو آب بدم! بهلولم میگه: پس برو به شاه بگو خدا خودش باغبونه!! می دونه کی باغشو آب بده. شما فضولی تو کارش نکن!  این داستان خطاب به کسایی که به جای کار و تلاش امید به دعا بستن و شب تا صبح فقط دعا میکنن.   اگه بخصوص پزشکا "فقط" دل به دعا می بستن، انقد تو درمان بیماری ها پیشرفت نمی کردن، نابرده رنج گنج میسر نمی شود! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌@Harf_Akhaar