چه شبها و روزهایی را با عشق و علاقه فعالیت کردیم تا رژیم پهلوی سقوط کند.
خستگی؛
ترس؛
معنا نداشت..
همه؛باهم بودیم.
زن و مرد
پیر و جوان
دور جمعیت خانمها مردان حلقه زده تا اگر حمله شد اول مردان گلوله بخورند.
وقتی پاسبان یا گاردی دست به اسلحه برده و دو زانو مینشیت؛میدانستیم قصد تیر اندازی دارند.
ولی مگر کسی عقب نشینی میکرد؟
مثل شیر جلو رفته و ماموران شاه را وادار به فرار میکردند!
ماشین شاه دوستان را با سرعت به جمعیت تظاهر کنندگان میزدند😔
از زیر خودرو چندین نفر لت و پار و خون الود..بیرون میامد...
شبها اراذل و اوباش به محله ها حمله کرده و پاسبان و ساواکی هم پشتیبان بودند.
ولی ماهم میزدیم!
روی پشت بام کوکتل مولوتوف جمع نموده و روی خودرو های ساواک و شهربانی میانداختیم!
دنبال نیروهای انقلابی بودند ولی مگه یکی دو نفر بودند؟
کل محله انقلابی بود!
جز چند خانوار؛بقیه باهم بودند.
عجب شور و عشقی بود....😊
بوی باروت و خون..
بوی گاز اشک اور..
بوی ازادی..😊🌺