🍃🌸🇮🇷🌸🍃 السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا اَلْإِمَامُ اَلْوَحیدُ و القَائِمُ الرَّشیدُ سلام بر تو! ای یگانه روزگار! و ای تنهاترینِ عالم؛ سلام بر تو و بر روزی که برای هدایت و محبّت قیام خواهی کرد! خبر آمدنت آمده؛ از راه بیا سربزن از دل یک جمعه و ناگاه بیا عهدکردیم و شکستیم و گذشتی صدبار باز هم با دل آلوده‌ی ما راه بیا راه‌گم‌کرده‌ی این جاده‌ی پر پیچ‌وخمیم ای هدایت‌گر هر بنده‌ی گمراه بیا جمعه‌ها رفت ولی جمعه موعود نشد جمعه‌ها می‌رود ای جمعه دل‌خواه بیا ده شب، مهمان حرم سامرا شده بود. شب‌ها در حرم می‌ماند. شب آخر، شب جمعه، خیلی دعا خواند. خیلی التماس کرد. با پافشاری و اصرار، اذن دیدار خواست بعد از نماز صبح، رفت به سرداب مقدس هوا هنوز تاریک بود با خودش شمع آورده بود، اما دید که صحن سرداب مقدس روشن است. خبری از چراغ نبود. آقایی بزرگوار، نشسته بود نزدیک صفّه جلوتر از آن آقا، ایستاد به نماز و دعا آل‌یاسین و ندبه خواند رسید به این فراز که: «و عرجت بروحه إلی سمائک» شنید از آن آقا که: این جمله از ما نرسیده بگو «و عرجت به إلی سمائک»؛ هیچ وقت هم جلوتر از امام خودت نایست! علامه میرجهانی، ندبه‌خوانی‌اش را به آخر رساند. وقتی به سجده رفت، سوال‌ها سراغش آمدند: چرا سرداب، بدون هیچ چراغی، روشن بود؟! آن آقا چرا گفت این جمله از «ما» نرسیده؟! چرا فرمود: بر «امام خودت» پیشی نگیر؟! فهمید که التماس‌ها جواب داده دعایش مستجاب شده بود سر از سجده برداشت، تا دامان امامش را بگیرد. اما سرداب تاریک بود و... جز او، کسی آن‌جا نبود. 🔸🌺🔸--------------