📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت بیست و سوم 📝تظاهرات♡ 🌷هر چند دایی محمد از من بزرگتر بود ولی آن قدر آوازه مهربانیش میان بستگان شهرت داشت و همه هنوز محبت و شوخ طبعیش را به خاطر دارند دایی خیلی اهل صله رحم بود و حال بستگانش را به خوبی می دانست 🔹️ دایی از زمانی که وارد حوزۀ علميّة فاروج شد ارتباطش با مادرم دو چندان شد و هر گاه اوقات فراغتی داشت به منزلمان میآمد او به قرض الحسنه خیلی معتقد بود و می گفت: گره گشایی از خلق خدا اجرش از صدقه هم بالاتر است و برکت به مال میدهد. به این منظور همیشه قرض الحسنه دو طرفه بین دایی و مادرم در جریان بود. 🌷 شهید به نماز اول وقت و عمل به واجبات و ترک محرمات هم بسیار اهمیت میداد و تا زمانی که در فاروج تحصیل می کرد سحرگاه هر روز ماه مبارک رمضان در ساعت معینی فاصله طولانی حوزه تا منزل ما را پیاده می آمد و کنار پنجره اتاق مادرم می ایستاد و آهسته به شیشه میزد و مادرم را از خواب بیدار میکرد هنوز صدای خواهر خواهر" اش در گوشم مانده است. 🔹️او عاشق امام خمینی بود و از حکومت طاغوت بیزاری میجست در همان سالهای پایانی حکومت پهلوی که ،رسم کشتار مردم ،بود شجاعانه در تظاهرات شرکت میکرد از اعتراض به کشتن طلاب و مردم گرفته تا اعتراض به تبعید مرحوم امام و ... از جان و دل همیشه در صحنه نبرد با دشمن حاضر بود و بدون ترس عکس اعلامیه و سخنرانیهای امام را رد و بدل میکرد او جز خدا از چیزی نمی هراسید. 🌷دی ماه سال ۱۳۵۷ وقتی که شاه ملعون از ایران فرار کرد دایی با شوق و اشتیاق به جمع تظاهر کنندگان ضد شاه پیوست همان روز پس از پایان تظاهرات به منزل مان آمد. 🔹️وقتی مادرم فهمید برادرش در این تظاهرات شرکت کرده با نگرانی بر سرش فریاد زد :مگر از جانت سیر شده ای، داداش جان ولی دایی همان شعارهای ضد شاه را با صدای بلند برایمان تکرار میکرد: شاه تو را می کُشیم به خاک و خون می کِشیم. ادامه دارد .... 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠