💠🍃 🍃 °•| (47)😍💪|°• •°|مـ❄ــوضوع:خـــدا هســتــــــ،خـــدا مےبیند |°• معلمـــ مــثــل همیشہ وارد ڪلاس شـد👤 نگاهم ناخوداگاه بہ دستانش✋ ڪشیده شد. یڪ بستہ آبنبات🍬 خـوشمزه از همــان هایے ڪہ دلـت را مےبرد و دهانت را آب مےانداخت بود😋 نہ تنها من بلڪہ همہ ے بچہ ها👦 چشمشان👀 را روے آبنبات زوم شـده بود🍭 معلمــــ ڪہ نگاه هاے متعجب ما را دیـد گفت☺️: امروز مےخواییم با این آبنبات هاے خوشمزه یہ ڪار بڪنیم😍 ڪہ دوست دارند شرڪت ڪنند؟🤔 همہ ے بچہ ها دستشان را بالا بردند✋ یڪے از آخر داد زد: +آقا ما...آقا ما😀 یڪے دیگہ از وسط ڪلاس بلند شد و گفت:آقا منم مےخوام شرڪت ڪنم🤗 معلمـــ👤بستہ آبنبات ها را باز ڪرد و بہ هر ڪداممان یڪی داد{🍬🍭} و بعد رو ڪرد طرف مـا و گفت:این آبنبات رو برید جایے بخورید😋 ڪه ڪسے شما رو نبینہ☺️ همہ باشہ ے بلندے گفتند و آبنبات🍬 ها را توے ڪیفشان🎒 گذاشتند.... ذهنم درگیر شده بود😬 و مدام با خودم مےگفتم:ڪجا برم بخورمش ڪه ڪسے منو نبینہ...🤔 گذشت و گذشت و گذشت تا هفتہ آینده🗓 ڪه معلم وارد ڪلاس شد👨 همہ بہ احترام بلند شدند و با بفرمایید معلمـــ دوباره نشستند...👦 معلمــــ تا نشست از ما سوالے را پرسید ڪه من برایش جوابے نداشتم...😪😔 +خب بچہ ها آبنبات🍬 هاتون رو خوردید؟☺️ همہ بلہ ے ڪشیده اے گفتند و بلند شدند🙋♂ براے تعریف این ڪه کجا آبنباتشان را خورده اند😋.... یڪی گفت زیر تختخوابم آبنبات رو خوردم🛏 یڪی گفت توے ڪوچہ🛣 یڪی گفت توے حمام🛁 هر ڪسی چیزے گفت ولے من..🙍♂ آبنبات🍬را توے دستانم مشتــــ ڪردم و آن را روے میز معلمــــ گذاشتم.... معلمــــ با تعجبـــ گفت:چرا آبنباتت رو نخوردے؟😳 چند دقیقہ⏰ پیش ڪلافہ😕بودم ڪه چہ بگویم اما بالاخره جوابم را پیدا ڪردم و با صداے آرامے گفتم🗣:خدا مےبیند،خدا هستــــ.... معلم ڪه نتیجہ ڪارش را دیده بود، خوشحال شد😀و او را تشویق ڪرد👏 آرے همیشہ هستــــ... همیشہ مےبیند.... افسوس ڪه فراموش ڪرده ایم.... تا بعدے بدرود بـاد😉✋ 👇 ⛔️🙏 🍃 . . . یڪ فنجان‌معنوےجات‌همراه‌انرجے😍👇 [°🍹°] @Heiyat_Majazi