[ 📚••] ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: ⸣ پارت ممنون عزیزم که داداشی رو بغل کردی. حسنا لبخند بانمکی میزند و میگوید: خواسم کمک کنم ماما! بعد هم پایین دامنم را میکشد و ادامه میدهد: این چه نازه! خیلی خوشگل شدی! لبهایم را غنچه و بافاصله برایش بوس می‌فرستم. حسین به پیراهنم چنگ میزند و پاهای کوچکش را درهوا تکان میدهد... *** حسین را داخل گهواره اش می خوابانم و به اتاق نشیمن برمی گردم. یک راست سمت میز ناهار خوری می روم و دفتررا بر میدارم. به قصد رفتن به حیاط، شالم را روی سرم می‌اندازم و ازخانه بیرون میروم. باد گرم ظهر به صورتم میخورد و عطرگلهای سرخ و سفید باغچه ی کوچک حیاط درفضا می پیچد. صندل لژ دارم را به پا می کنم و سمت حوض میروم. صفحه ی اول دفتر را باز می کنم و لب حوض مینشینم. یک بیت شعر که مشخص است با خودکار بیک نوشته شده. انبوهی از سوال در ذهنم میرقصد. متعجب دوباره دفتر را می‌بندم و درافکار غرق می‌شوم. اگر این برای یحیی است چرا به من نگفت؟ چرا اون جا گذاشته. اگر نیست پس چرا نوشته ها با دست خط اونه نکنه...نباید بخونمش. یا شاید... باید حتما بخونمش؟! نفس عمیقی می‌کشم و صفحه ی اول را باز می کنم و با نگاه کلمه به کلمه ر ادقیق می خوانم: فصل اول: تو نوشت " یامجیب یا مضطر " یک تکرار جهان بی عشق چیزی نیست به جز تکرار گاهی باید برای گل زندگیت بنویسی گل من، تجربه ی کوتاه نفس کشیدن کنار تو گرچه کوتاه بود اما چقدر من کوتاهی ماندن را درکنارت دوست داشتم. یک دفتر ۲۰۰ برگ خریدم تا خط به خط و کلمه به کلمه فقط از تو بنویسم، اما میخواهم تو داستان این عشق را بنویسی بنویس گلم. خط های سفید بعدی برق ازسرم پراند. تلخ می خندم همیشه خواسته هایت هم عجیب بود. دفتررا می بندم و با یک بغض خفیف سمت خانه بر میگردم. دفتر را به سینه‌ام می‌چسبانم و سمت اتاق حسنا میروم. بغضم را قورت می‌دهم و آرام صدایش میکنم: حسنا؟ حسنا مامانی؟ قبل ازورود من به اتاقش، یکدفعه مقابلم می پرد و ابروهایش را باال میدهد. _بعله ماما محیا؟ _قربون دختر شیرینم. یه چیز کوچولو میخوام! _چی چی؟ _یکی از اون خودکار خوشگل رنگیهات. ازونا که قایمش کردی. سرش را به نشانه ی فکرکردن، میخاراند و جواب می دهد: اونایی که بابا برام خریده؟ دلم خالی میشود. _آره گل نازم. _واسه چی میخوای؟ توهم میخوای نقاشی بکشی؟ لبخند میزنم _نچ! میخوام یچیزایی بنویسم. _اون چیزا خیلی زیاده؟ _چطو؟ _عآخه.. حرفش را میخورد و سرش را پایین میندازد! مقابلش زانو می زنم و باپشت دست گونه اش را لمس می کنم و می پرسم: _چی شده خوشگلم؟ ِوخ تموم نشن.. عا... من من می کند و می گوید: ا...آخه.. ی _نمیشن. اگرم بشن... برات میخرم. _نه! به بابا یحیی بگو اون بخره : [⛔️] ڪپے تنها‌با ذڪرمنبع‌ و نام نویسنده موردرضایت‌است. • • سایه‌ے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓 📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi