هیئت مجازی 🇮🇷
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت6⃣8⃣1⃣ برک بلافاصله جواب داد: برک
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 7⃣8⃣1⃣ معاویه با شنیدن این حرف، خشمش را فرو خورد و پوزخندی زد و گفت: آه ... حالا تو را خوب شناختمت؛ تو از اصحاب نهروانی، همان منحرف شدگان از دین... درباره ی شما شنیدم که با علی جنگیدید و او ریشه ی شما را خشکاند. اما چرا به سراغ من آمدی؟ من که دشمن على بودم و هستم! آیا خلافت را یک جا برای خود می خواستید؟ این بار نوبت برک بود که پوزخند بزند: ما را چه به خلافت؟! ما جمعی هستیم که برای نجات دین قیام کرده ایم. ما سه تن بودیم و پیمان بستیم که تو، علی و عمروعاص را در یک شب معین به قتل برسانیم. من اما موفق به این کار نشدم. امیدوارم که برادرانم علی و عمروعاص را به قتل رسانده باشند. معاویه به مردانی که در اطرافش ایستاده بودند، نگاه کرد؛ گویی آن ها سخنان این مرد حجازی را باور کرده بودند، در چهره هایشان خشم و نفرت چند لحظه پیش نبود. پرسید: چه ادله ای داری تا حرفت را درباره ی به قتل رساندن على باور کنیم؟ بی پاسخ داد: چاره ای ندارید جز این که منتظر باشید تا خبر به قتل رسیدن علی از کوفه به شما برسد. معاویه گفت: گیرم که تو راست گفته باشی و دوستانت على را کشته ، اما این دلیل نمیشود که من از تو بگذرم. وی گفت: 📚📚📚 @Heiyat_Majazi من هرگز جان خود را از تو گدایی نخواهم کرد. معاویه گفت: اگر خبر مرگ علی به من برسد، مرا خوشحال خواهد اما تو ای ابله! آیا می دانی چه کسی را به قتل می رسانید؟ با این که علی دشمن من است، اما خوب می دانم که بعد از رسول الله هیچ مردی در صداقت، در عدالت و در جنگ آوری به پای علی نرسیده است. تو که دم از قرآن و اسلام میزنی، آیا می دانی که یکی از ستون های استوار اسلام را قطع می کنید؟ 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منـــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمــان فوق العاده😍☝️ هرشب ساعت 🕘 و هر روز 14:30 از،این ڪانال👇 📚 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃