حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت144 با حرص برگه رابرداشت و خواست پاره اش
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ فصل دوازدهم همراه نازنین از کلاس بیرون امد وبا لبخند گفت : -پس بالاخره نیما از خر شیطون پایین اومد و رضایت داد -آره بابا !.............خون به جگرمون کرد تا رضایت داد انگار اون عروس و بله رو اون باید بده ، به مامان گفتم خدا به دادمون رسید که دختر نشده والا رو دستمون باد میکرد -خوب به سلامتی مبارک باشه -اگه تو نبودی که عمرا جواب بله رو میداد ! حتی دیشب هم خودش گفت فقط چون سایه قبولش داره وتائیدش کرده منم قبولش میکنم درحالی که پله ها را یکی یکی و با طو مانینه رد میکرد گفت : -امیدوارم اون بتونه خوشبختت کنه تا که من شرمنده تو ونیما نشم -الهی من قربون دل پاکت برم که تا بمیرم خوبیهاتو فراموش نمیکنم ، توحاضرشدی به خاطر من به کوه یخی رو بزنی - نازی فراموش کردی من عاشق همین کوه یخم ؟! -خیلی تودارشدی سایه هر کی ندونه ، من خوب میدونم که تو چقدر مغروری و حاضر نیستی به کسی خواهش والتماس کنی -ولی تو هر کسی نیستی نازی ! حاضرم بخاطر تو جونمم بدم -الهی من فدات بشم با این همه احساسات -حالا دیگه لوس نشو سروش از کارش راضیه -آره خیلی راضیه ، میگه بچه های شرکت خیلی از آرمین حساب میبرن ، توکارش خیلی دقیق و نکته سنجه ولی چیزی رو که اصلا نتونستم باور کنم این که اون خیلی منطقیه -نفهمیده چرا اینهمه سوءظن داره -در این مورد چیزی نگفت ولی من میگم شاید عاشقت شده روی اولین نیمکت زیر آفتاب کم جان نشست وگفت : -این امکان نداره چون آخر همه حرفهامون به یه جمله ختم میشه واونم جداییه نازنین هم کنارش نشست وگفت : -شایدچون مطمئنه که تودر این شرایط حاضر به طلاق نیستی ،میخواد اذیتت کنه نگاه گذارایی به محوطه پاییززده دانشگاه انداخت وبا لحن غم گرفته ای گفت : -چرا باید منواذیت کنه، من که باهاش کاری ندارم نازنین با خنده گفت : -شاید سادیسم داره........... بی حوصله زمزمه کرد -شایدم.............. به طرفش برگشت وپرسید -باهاش آشتی کردی ؟ -من که قهر نبودم اونکه خیلی سر سنگینه -آخ که چقد تو ساده و احمقی، اگه من جات بودم ستایش و مجبور میکردم این گندی رو که زده جمع کنه -بهرحال کاریه که شده اعتراف ستایش هم چیزو عوض نمیکرد. -لااقل میدونست که ناعادلانه تورو از کلاس اخراج کرده -ناعادلانه هم نبود من نباید تسلیم خواسته ستایش میشدم -اگه میذاشتی دک وپوز ستایش وتوهم خورد کنم یکم دلم خنک میشد -بابا دست وردار، دوباره که وحشی شدی تو دست در کیفش کردو گوشی اش رابیرون آورد و چک کرد چند میس کال از آرمین داشت نازنین با لودگی گفت : -حالا اینو بیرون اوردی پز بدی گوشی با کلاس داری صفحه مانیتور گوشیش را مقابل نازنین گرفت و گفت: - آرمین چند بار تماس گرفته - خوب چشمت روشن ،شیرینی یادت نره -حتما کار واجبی داشته زنگ زده و همزمان شماره آرمین را گرفت در این چند روز که او را ندیده بود حسابی دلتنگ تن صدای پر ابهتش بود بعد از دو بوق صدای عصبی آرمین در گوشی پیچید 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨