♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت188
هنوز کلید را در قفل نچرخانده بود که در روی پاشنه چرخید وقامت بلند وکشیده آرمین روبه رویش ظاهر شد با چهره ای درهم و عصبی از مقابل در کناررفت تا او وارد شود در را پشت سرش بست وبا لحنی عتاب آمیزی پرسید:
-تا حالا کجا بودی ؟
با آرامش وسایل در دستش را روی اوپن آشپزخانه قرار داد و وارد آشپز خانه شد .آنقدر خسته و کلافه بود که حتی نای حرف زدن نداشت در حالی که لیوانی پر از آب می کرد آرام نجوا کرد
-این طریقه جدید سلام کردنه!
پر ازخشم گفت :
-تازگیها معلم ادب شدی!
بدون اینکه جوابش را بدهد جرعه ای از آب نوشید رفتار سرد و آرامش آرمین را به سرحد جنون رسانده بود دهان باز کرد چیزی بگوید که با فریاد آرمین ساکت شد
-گفتم تا این وقت شب چه گورستونی بودی ؟
لحن زننده کلامش آنقدر توهین آمیز بود که ترجیح داد به جای هر حرفی فقط سکوت کند پس لیوان را روی میز گذاشت و بی هیچ حرفی از آشپزخانه خارج شد
آرمین که از خونسردی او به حالت انفجار رسیده بود به دنبالش از آشپزخانه خارج شد وروی اولین پله با خشونت دستش را محکم گرفت و پایین کشید و فریاد زد
-زبون منو نمی فهمی یا مشکل شنوائی پیدا کردی !پرسیدم.......
به طرفش برگشت و داد زد
- چیه ! باز رگ غیرتت باده کرده و احساس مردی می کنی.....!
ازاین جمله مثل آتشفشان منفجر شد ؛دستش بی اختیار بالا رفت و روی صورت ظریف سایه پایین آمد ،برق از چشمانش پرید . کنترلش را از دست داد ومثل یک توپ بادی با شدت روی صندلی میز غذا خوری پرت شد، پایه فلزی صندلی به پهلویش اصابت کرد وبی اراده جیغی از درد کشید ،آرمین بی توجه به زخمی شدنش با عصبانیتی غیرقابل کنترل دستش را گرفت و با یک حرکت سریع و خشونت آمیز بلندش کرد و وحشیانه موهای پریشانش را به چنگ گرفت و غرید
-رگ غیرت من !.....،رگ غیرت من ؟........ دختره خیره سر؟
چهره اش از خشم برافروخته بود و از عصبانیت می لرزید دوباره با صدایی دلهره آمیز فریاد کشید
-بگو تا این وقت شب با این تن لش چه خراب شده ای بودی؟
از رفتار بی رحمانه آرمین هم عصبانی بود و هم متعجب ،نیمی از صورتش می سوخت و طعم شور خون را روی لبش حس می کرد .با لحنی نفرت انگیز گفت :
-بهت نمی گم تاکه تو خماری بمیری ،مگه خودت نگفتی هر کاری دلم خواست می تونم انجام بدم ،.....هان .....پس دیگه چرا ناراحتی!
در حالی که به موهای در دستش فشار بیشتری وارد می کرد گفت:
-یعنی تو اینقدر بی جنبه و کم ظرفیتی که به خاطریه حرف ،تا این وقت شب با این الدنگ عوضی بیرون موندی
در حالی که تقلا می کرد خودش را از دستش رها کند فریاد کشید
-اون الدنگ عوضی از تو خیلی مردتره، لااقل یه جو غیرت توی وجودش هست که دست روی یه زن بلند نکنه
این حرف سایه به همه وجودش آتش کشید با حالتی آشفته ودیوانه وار او را به روی مبل پرت کرد ،او که تعادلش را از دست داده بود به روی گل میز پرت شد و گلدان روی میز در یک لحظه زیر بازویش خورد وخاکشیر شد بی اختیار ازدرد فریادی از عمق وجود کشید ، آرمین بی رحمانه یقه مانتو اش را گرفت و از جا بلندش کرد و در حالی که به دیوار می چسباندش دستهای قدرتمندش را زیر گلو یش گذاشت و با خشم غرید
- جرات داری یه بار دیگه بگو چی گفتی
#ادامه_دارد
🌸
#کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨