تنها آثار جامونده از عماد دو تا از قاب عکسهاش بود که روی سینه‌ی دیوار خودنمایی می‌کرد. نگاهشون کردم و آیا عکس عماد هم شامل این تحریم بود؟ قاب اول رو از سینه‌ی دیوار جدا کردم. با دستهام طرفینش رو گرفتم و زل زدم بهش و چرا نگاهم دوباره مات شده بود؟ آرنجش رو ستون روی زانو کرده بود و مشتش رو تکیه‌ی چونه و مستقیم و مهربون به دوربین نگاه می‌کرد. در کشاکش تصمیم‌گیری مونده بودم. فکر به روزهای اخیر و دل شکسته‌م باعث میشد که بخوام قاب رو روی باقی وسایل بذارم و خاطرات سراسر عشق گذشته و کشش عجیب و درونیم مانع این کار میشد. دلگیر بودم و درگیر و چه اتفاق تلخیه این دوراهی های حالگیر! من بیوه نشده بودم ولی با بیوه هم فرقی نداشتم و این تلخترین واقعیت عمرم بود و فکر نمی‌کردم که این آزمایش چنین دردناک و نفسگیر باشه. تصمیم آخر رو قلبم گرفت و تموم منطقم رو پس زد و مگر عشق با دلخوری از بین میره؟ و من با تموم وجود متاسف بودم که هنوز هم دوستش داشتم! هر دو رو لای بقچه‌ی مخملی یادگار خانم جون پیچیدم و لابلای وسیله‌های صندوقچه، گوشه‌ی اتاق پستو پنهان کردم تا فعلا در تیر رس نگاهم نباشه. اذان شده بود که کار من هم تموم شد. احساس تنهایی و غم وحشتناکی داشتم وضو گرفتم و خواستم به نماز بایستم و سجاده‌ی عماد! سجاده‌ش رو فراموشم شده بود که روی باقی وسایلش بذارم. همون سجاده‌یی که خودم گوشه‌هاش رو گلدوزی کرده بودم. روی زمین بازش کردم و تسبیح شاه‌مقصودش رو دور مهر پیچیدم و قامت بستم. نمازم رو خوندم و سلام دادم و چه آرامشی گرفت دلم. دست کشیدم روی گلهای گوشه‌ی سجاده و اون هم شد استثنایی از قانون خودساخته‌م. سجاده رو تا زده و گذاشتمش کنار همون تاقچه بمونه. از تموم عماد همین سه چیز برام مونده بود و خودخواه بودم که برای خودم خواسته بودمش؟ ظهر بود و من از ناهار مریم غافل مونده بودم و احساس عذاب وجدان داشتم. اصلا من به خاطر بچه‌ها برگشته بودم و حالا اونقدر درگیر خودخواهیهام شدم که فراموششون کردم. ✍🏻 ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿