#مُشکین41
تنها آثار جامونده از عماد دو تا از قاب عکسهاش بود که روی سینهی دیوار خودنمایی میکرد.
نگاهشون کردم و آیا عکس عماد هم شامل این تحریم بود؟
قاب اول رو از سینهی دیوار جدا کردم.
با دستهام طرفینش رو گرفتم و زل زدم بهش و چرا نگاهم دوباره مات شده بود؟
آرنجش رو ستون روی زانو کرده بود و مشتش رو تکیهی چونه و مستقیم و مهربون به دوربین نگاه میکرد.
در کشاکش تصمیمگیری مونده بودم.
فکر به روزهای اخیر و دل شکستهم باعث میشد که بخوام قاب رو روی باقی وسایل بذارم و خاطرات سراسر عشق گذشته و کشش عجیب و درونیم مانع این کار میشد.
دلگیر بودم و درگیر و چه اتفاق تلخیه این دوراهی های حالگیر!
من بیوه نشده بودم ولی با بیوه هم فرقی نداشتم و این تلخترین واقعیت عمرم بود و فکر نمیکردم که این آزمایش چنین دردناک و نفسگیر باشه.
تصمیم آخر رو قلبم گرفت و تموم منطقم رو پس زد و مگر عشق با دلخوری از بین میره؟ و من با تموم وجود متاسف بودم که هنوز هم دوستش داشتم!
هر دو رو لای بقچهی مخملی یادگار خانم جون پیچیدم و لابلای وسیلههای صندوقچه، گوشهی اتاق پستو پنهان کردم تا فعلا در تیر رس نگاهم نباشه.
اذان شده بود که کار من هم تموم شد.
احساس تنهایی و غم وحشتناکی داشتم
وضو گرفتم و خواستم به نماز بایستم و سجادهی عماد!
سجادهش رو فراموشم شده بود که روی باقی وسایلش بذارم.
همون سجادهیی که خودم گوشههاش رو گلدوزی کرده بودم.
روی زمین بازش کردم و تسبیح شاهمقصودش رو دور مهر پیچیدم و قامت بستم.
نمازم رو خوندم و سلام دادم و چه آرامشی گرفت دلم. دست کشیدم روی گلهای گوشهی سجاده و اون هم شد استثنایی از قانون خودساختهم.
سجاده رو تا زده و گذاشتمش کنار همون تاقچه بمونه.
از تموم عماد همین سه چیز برام مونده بود و خودخواه بودم که برای خودم خواسته بودمش؟
ظهر بود و من از ناهار مریم غافل مونده بودم و احساس عذاب وجدان داشتم.
اصلا من به خاطر بچهها برگشته بودم و حالا اونقدر درگیر خودخواهیهام شدم که فراموششون کردم.
✍🏻
#مژگان_گ
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡
@kashaneh_mehr💞✿✿