حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۳۸۷ ....... بعد اشاره کرد به افروز خانوم : تک خواهر عزیزم افروز جان .... فوق تخ
فصل دوم ...... پارت ۳۸۸ ....... پا گذاشتم به داخل اتاق .... خیلی بزرگ و دلباز بود با یه میز و کلیه امکانات .... یه چرخ داخل اتاق زدم و رو کردم سمت اقا شایان : به نظرتون واقعا لازمه ؟ .... اخه کار من زیاد اینجا طول نمی کشه و بیشتر میرم سراغ استعلام و ثبت و مراحل قضایی ... پس مسلما اتاق کار اینجا به دردم نمیخوره . اقا شایان دستهاش رو روی سینه قلاب کرد : ولی از نظر پدرم همه چی باید نظم خاص خودش رو داشته باشه ... ایشون اگر میگن اتاق کار توی شرکت برای وکیل نیازه .... پس حتمن نیازه .... و البته میخوام یه توصیه داشته باشم بهتون . کیفم رو روی دوشم سفت گرفتم : بفرمایید .... گوش میکنم . قدم زد دور میز و نگاهش رو چرخ داد به بیرون از پنجره : پدرم علاوه بر اینکه حرف اخر رو می زنند .... به شدت روی زمان و نظم کاری حساس هستن . لبخند کم نما زدم : بله .... مشاهده کردم ... البته من خودم با شخصی زندگی کردم که توی نظم و دیسپرین کاری اول بود .... همیشه جوری واسه کارش وقت می ذاشت و به امور کاریش رسیدگی می کرد که مو لای درز کارهاش نمی رفت .‌ از یاد اوری ارین اشک در چشمم جمع شد که اقا شایان زود متوجه شد و جعبه دستمال کاغذی روی میز رو گرفت سمتم : دنیا تا بوده همین بوده خانوم فرهمند ..... خوبای عالم رو گلچین میکنه ..... ارین نه تنها برای شما همسر خوبی بود بلکه برای من بهترین رفیق و دوست و برادر بود .... از یاد اوری اینکه یکی از هم سن و سال هام رو از دست دادم قلبم ناراحت میشه . همون لحظه گوشیش زنگ خورد و با گرفتن اجازه از اتاق خارج شد تا جواب بده . چرخی داخل اتاق زدم ..... برای شروع کارم نیاز به مدارک همشون داشتم ....‌ نیاز داشتم تا اصل اسناد رو هم بررسی کنم و تا شک و شبهه ای داخلش نباشه ..... این خودش یه پروسه زمان بر بود .... بعد باید با خود جناب کاویانفر حرف میزدم تا ببینم برا بچه هاش چه چیز هایی در نظر گرفته و بعدش هم کارای انتقال سند رو انجام می دادم . روی صندلی چرخ دار پشت میز رها شدم ..... چند بار شماره تماس اقا امیر رو گرفتم تا بهش بگم چی شد ولی جواب نداد . اقا شایان دستور داد یه مانتیور و کیس برای این اتاق بیارن و هرچی برنامه کاربردی هست بریزن داخلش .... بعدش هم یه سری پوشه و کارتابل و اسناد اورد که باید بررسی میشد .‌ حدود دو ساعتی سرم توی اولین کارتابل گرم بود .... این اقای کاویانفر چقدر تو این سال ها تلاش کرده بود .... تمام مدارکی تا اینجا اونم تو روز اول کارم بررسی کردم بدون نقص بود و هیچ شکی در پاک بودن مال این خانواده وجود نداشت . نگاهی به ساعت مچیم انداختم ..... خیلی خسته شده بودم ....‌ ساعت حوالی ۱۱ ظهر بود ....‌ به دفتر جناب کاویانفر رفتم و بهشون اطلاع دادم که میخوام برم .... و برای روزای دیگه حتمن میام که به حرف اومد : خیلی خوشحالم که قبول کردید کار وکالت بنده رو به عهده بگیرید .... من از جوونایی مثل شما که انرژی و پتانسیل کاری بالایی دارن استقبال می کنم ...... البته خیلی دلم می خواست دو تا از پسرای دیگه ام امروز زودتر می اومدن و اونا هم شما رو می دیدن تا برای کارای حقوقی اگر مشکل داشتن کمک بگیرن از شما ولی خب اشکال نداره می مونه برای روزای دیگه .... خیر پیش .... به سلامت .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️