تو اتاق نشسته بودم و به کمیل فکر می کردم؛به خاطراتی که تو این شش ماه زندگیمون داشتیم. صدای کمیل رو شنیدم که به جمع با اجازه ای گفت و اومد تو اتاق. نشست پیشم.سرم رو گذاشت رو زانوهاش و گفت: +خانوم خوشگلم،نبینم ناراحت نشستی یه گوشه ها.هیچ می دونی با این غصه خوردنات من آتیش می گیرم؟ عشقش میخواد ولش کنه بره بعد میگه تو غصه بخوری من آتیش میگیرم😏 https://eitaa.com/joinchat/4145610812C52d7ba9168