وارد ِ هیئت که میشد جایگاه و پست و مقام را میگذاشت کنار ؛ می‌شد یه آدم خاکی و مخلص. از جابه جایی چرخ مخصوص حمل باند صوت گرفته ، تا شستن ظرفها ؛ هر کاری از دستش بر می‌اومد انجام میداد . میگفتند آقا حامد، شما افسری ؛ همه شما رو میشناسند. بهتره اینکارا رو بقیه انجام بدند . می‌گفت : این جا جاییه که اگر سردار هم باشی ، باید شکسته بشی تا بزرگ بشی. صبر میکرد بعد از هیئت که مردم می‌رفتند ، مشغول شستن دیگ‌ها می‌شد ؛ می‌گفت شفا تو آخر مجلسه ، آخر مجلس هم شستن دیگ‌هاست و من از این دیگها حاجتم رو خواهم گرفت . -