ما با عمویم خوش نبودیم. از وقتی ما قد و نیمقد بچه بودیم پدرم مریض بود. عمویم برایمان عمویِ خوبی بود که هوایمان را داشت. اما این تاوقتی ادامه داشت که هنوز ازدواج نکرده بود. پدرم جانبازِ چنددرصد بود نمیدانم. اما جانبازی اش از بخش اعصاب بود. گاهی پیش می امد مثل یک انتحاری تشنج کند. آن وقت ها عمویم بود وقتی هیچ کس نبود. آقام که سرپا شد ماهنوز باهم زندگی میکردیم. برای عمویم زن گرفتیم و تمام خرج عروسی با آقام بود. ما هفت شب عروسی گرفتیم. از آن وقت به بعدکم کم عمویم بدخلق شد. با ماننشست، گرم نگرفت.کم کم دعوا شد. بین دوتا برادر.بعد جدا شدند. عمویم رفت وشدیم دو دیگ جدا از هم. حالا یک چیزی وجود داشت که تفرقه می افکند. یک چیزی به عمویم گفته میشد، عمویم پر میشد. تمامِ آن وقتها اگر کسی از ما چیزی میگفتیم مادرم میگفت:«بزغاله از بز پیش نمیخزه.» ما از لحن مادرم میفهمیدیم که ساکت شویم اما بعدهامتوجه شدیم یعنی تا وقتی بزرگتر هست، کوچکتر نباید چیزی بگوید. ما از عمویم انتظار نداشتیم باما بدی کند چون ندیده بودیم، اما امان از نفاق. بعد از آن پای عمویم از خانه ی ما قطع شد. نیامد که نیامد. زنش می آمد ها. زنش مردم دار بود، نه که بوده باشد. اینطور می نمود. حالا ها ما اگر از عمویمان گله کنیم مادرم میگوید بی انصافی نکنیم، عمویم روزهای بد باهامان بوده. تمام این حرف ها را گفتم که به امروز برسم به جریاناتی که تازگی به گوش میرسد. ایران و افغانستان روزی یکی بوده اند، به قول مادرم سرِ یک سفره نان و آب خورده اند. بعدها انگلیسی آمد و نان هارا از هم جدا کرد. بعدترهایش کشور ما جنگ شد. یکهو کشور مریض شد و از پا افتاد. یکهو انتحاری شد، یکهو کشور تشنج کرد و مردم همه ترسیدند، باید به یک جا پناه میبردند، یکی که باهاش خون شریک باشند مثلا یک عمو.مردم افغانستان پناه اوردند به ایران.خرجی خور از خاک ایران شدند. ایران روزِ بد مردم افغانستان باهاشان ماند.ما ریاست اقای خاتمی بود که ایران آمدیم. ایران به ما مردم مدرک داد که بتوانیم توی این سرزمین زندگی کنیم. پدرهامان سرکار رفتند و ما توانستیم اب و نان داشته باشیم. تا اینکه پدرمان بهبود یابد ما به وطن هامان برگردیم. اما راستش افغانستان مان هنوز خوب نشده، راست ترش ما اگر روزی به اجبار آمده ایم ایران، حالا به اشتیاق مانده ایم.اداب و رسومِ این کشور درون ما حل شده.بندِ ناف ما کوچکترها به دست ماماهای ایرانی بریده شده و ما فرق الف از ب را از زبان ایرانی ها فهمیده ایم. ما پای روضه های همین ملت بزرگ شده ایم. صبحا توی مدرسه سرود این کشور را خوانده ایم. ممکن است خیلی از ماها حتی سرود کشور خودمان را از حفظ هم نباشیم. من میگویم بدی به این مردم نمی آید. ماها انتظار بدی دیدن از ایرانی ها نداریم. من میگویم ما هم مثل مدافعان حرم ایرانی توی سوریه شهید دادیم. من میگویم ماهم فارسی گفتیم کنارتان، ماهم توی صف نانوایی باهم خندیدیم و هزار هزار خاطره ی خوب دیگر. حالا گیرم که یک نفر پیدا شده تفرقه بیندازد. یک نفر امده که کلمات را حقیر کند و پیش پای فرزندان این برادر بیندازد، اما چیزی که هست ما از ایران انتظار بدی نداریم. ما افغانستانی ها بی انصاف نیستیم. نمکخور نمکدان شکن نیستیم. من میگویم بزغاله زودتر از بز که حرف نمیزند. میگویم دولت بیاید و جلوی دعوا را بگیرد. دولت بی مدرک هارا بفرستد پیش پدرشان، اما دعوا نشود،توی دعوا تر و خشک میسوزند، توی دعوا خوبی و بدی قاطی میشود. من میگویم تا مادری هست که همه چیز را درست کند، چرا کودکان به جان هم بیفتند؟ ✍ نرگـس نـوری @IBSNA_