حیدر بادنورد:
🔴زندگینامه شیطان(قسمت چهارم)
شیطان پاسخ داد: من از آدم برترم ،من از گوهر آتش آفریده شده ام و او از عنصر بى ارزش گل!
پس روا نیست که مثل من در مقابل او سجده کند!
خداوند هم به خاطر سرپیچى از دستور و سجده نکردن بر آدم فرمود:
از میان ملائکه و بهشت پرنعمت من بیرون شو!
هنگامی که دستور خارج شدن از بهشت براى وی صادر شد، ملائکه هم به او حمله کردند،
او از ترس جان خود فرار کرد و خود را مخفى نمود.
بعد از آن، این فرمان از طرف خداوند به آدم وحوا ابلاغ شد:
«ای آدم، تو و همسرت در بهشت سکونت کنید و از نعمتهای بهشتی هر چه میخواهید بخورید، اما نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید بود»
🔴چگونه شیطان داخل بهشت شد؟
هنگامی که از جانب خدا خطاب آمد: اى اهل آسمان ها! من آدم و حوا را در بهشت منزل دادم و همه چیز را مباحشان کردم ، مگر بهشت جاودان را.
اگر نزدیک درختان آن شوند و از آنها بخورند از ظالمان خواهند بود و از آن جا بیرون خواهند شد
شیطان این خطاب را شنید و امیدوار شد پیش خود گفت : من آنها را از بهشت بیرون مى کنم!!
شیطان که همه بدبختیهای خود را از ناحیه آدم میدانست و کینه او را به سختی در دل گرفته بود، در صدد بود به هر شیوه ای که ممکن است موجبات گمراهی آدم و فرزندانش را فراهم کند.
از ابن عباس اینگونه روایت شده :
بعد از آن که شیطان از بهشت بیرون شد، تصمیم قاطع گرفت که با هر نقشه و حیله اى که شده ، باز خود را به بهشت برساند و انتقام خود را از آدم بگیرد،
فکر کرد که از راه معمولى و عادى وارد شود، دید نگهبانان بر در بهشت هستند مانع او مى شوند.
رفت کنارى و به انتظار ایستاد. اول طاووس را دید، از او خواهش کرد که او را داخل بهشت کند، قبول نکرد.
در این بین ناگهان چشمش افتاد بر بالاى دیوار، دید مارى بالاى دیوار قرار دارد. (تا آن روز مار یکى از حیوانات زیبا و خوش رنگ بهشت بود، و مثل سایر حیوانات دیگر چهار دست و پا داشت).
شیطان جلو آمد و گفت :اى مار! مرا داخل بهشت کن ، تا اسم اعظم الهى را به تو تعلیم کنم .
مار گفت : ملائکه ، نگهبان در بهشت هستند تو را مشاهده مى کنند و نمى گذارند داخل شوى .
شیطان گفت ، مرا داخل دهان خود کن و آن را ببند و به این وسیله مرا داخل بهشت کن ، مار هم فریب او را خورد و همین کار را کرد و او را در دهان خود جاى داد ( این بود که در میان دندانهاى مار سم پدید آمد؛ چون جایگاه شیطان شد).
وقتى مار به این وسیله او را داخل بهشت نمود، شیطان هم کار خود را کرد، آدم علیه السلام و حوا علیه السلام را وسوسه نمود تا فریب خوردند.
مار گفت : اسم اعظم را که قول دادى به من تعلیم کن ،
شیطان در جواب گفت : اى مار! من اگر اسم اعظم را مى دانستم ، احتیاج به تو نداشتم که مرا داخل بهشت کنى ،من با همان اسم اعظم داخل مى شدم !!!
✍ادامه دارد...
📕اقتباس از تفسیر برهان,ج 2،
ذیل آیات سوره حجر مربوط به داستان آدم علیه السلام با تغییراتى در عبارات
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
🔴زندگینامه شیطان(قسمت پنجم)
ابلیس ملعون،به خوبى مى دانست خوردن از آن درخت ممنوعه باعث مى شود که آدم و حوا را از بهشت بیرون کنند.
در این زمینه چند روایت وجود دارد :
1- روایتی میگوید که بعد از آن که شیطان به بهشت رفت ، در همان دهان مار، شروع کرد با آدم علیه السلام صحبت کردن - آدم هم خیال کرد سخن گو مار است.
مى گفت :اى آدم ! خدا نمى خواهد که شما براى همیشه در بهشت بمانید و هر کس از این درخت بخورد جاوید مى ماند.
آدم جواب داد:اى مار! این حرف که تو مى زنى،از غرور شیطان است.
شیطان هر چه وسوسه کرد، آدم نپذیرفت و با او مخالفت نمود.
وقتى شیطان از آدم مایوس شد پیش همسر آدم رفت،
گفت:آیا مى دانى چرا خداوند شما را از میوه این درخت منع کرده و گفته است نزدیک آن نشوید؟
چون هر کس از آن بخورد یا فرشته مى شود و یا عمر جاویدان را به دست مى آورد.
سپس براى حق به جانبى خود، قسم هاى شدیدى خورد و گفت : من خیر خواه و دل سوز هستم ، خود را موظف مى دانم که شما را نصیحت کنم !!
حضرت آدم علیه السلام که هنوز تجربه کافى در زندگى را نداشت و تابه حال گرفتار دام هاى شیطان و خدعه و نیرنگ هاى دروغ او نشده بود،
نمى توانست باور کند کسى این چنین قسم دروغ به خدا یاد کند، سرانجام تسلیم شد و فریب و نیرنگ شیطان در او اثر کرد و از میوه آن درخت خوردند.
درروایتی دیگر داستان اینگونه نقل شده :
که هنگامی که شیطان از آدم مایوس شد پیش همسرش حوا آمد و گفت :اى حوا! آیا مى دانى درختى که خداوند براى شما حرام کرده بود، اکنون برایتان حلال کرده ؟
لگر مى خواهى امتحان کن ، فرشتگانى که موکل بر آن درخت بودند دیگر با شما کارى ندارند. حوا گفت : من الان امتحان مى کنم.
به سوى آن درخت رفت . وقتى ملائکه خواستند او را از نزدیک شدن به آن درخت منع کنند، خداوند به آنان وحى نمود و خطاب کرد: