پارسال با شوهرم رفتیم رامسر،یه کلبه جنگلی برا چهار روز اجاره کردایم.
یه پیرمردی هم کارش این بود که هر کی کلبه اجاره میکرد صبح به صبح براشون یه سینی صبحانه محلی می آورد.یه روز صبح،شوهرم مثل هر روز برا پیاده روی رفته بود بیرون،صدای در کلبه اومد،فکر کردم شوهرمه گیج خواب بودم با وضع نامناسبی رفتم سمت در و گفتم:بله!_عمو جان براتون صبحانه آوردم.اما تا درو باز کردم دیدم پیرمرده با یه لباس شیک و یه شاخه گل دم در ایستاده،گلو گرفت سمتم و گفت:فعلا که شوهرتون نیست اگه اجازه بدید... 😳😱👇https://eitaa.com/joinchat/1607663650C9de7ed0eea❌شاید برای شما هم اتفاق بیوفتد😱❌