هدایت شده از تبلیغات عجایب
دو سال تمام تلاشمو کردم تا شوهرم تو آزمون دبیری قبول شد و خبرش مثل بمب توو کل فامیل پیچید.هر کی خبر و شنید گفت:خوشبحالتون،هر دوتون معلم شدید... تا اینکه یه روز شوهرم از مدرسه دیر اومد و گفت عزیزم از این به بعد روزی دوساعت برا بچه ها کلاس جبرانی گذاشتم. اولش منه ساده باورم شد و کم کم به کاراش شک کردم.تا اینکه یه روز بعد کلاس خودم رفتم دم مدرسه شوهرم و دیدم همه بچه ها از مدرسه تعطیل شدن و اومدن بیرون ولی شوهرم نیومد و در مدرسه رو بست،بعد دوساعت که اومد در و باز کرد یه مرتبه دیدم شوهرم...😭😱❤️‍🔥 https://eitaa.com/joinchat/857276829Cbc06131f03