. . می‌گویند ابراهیم.. سید ابراهیم رئیسی.. رئیس جمهورِ شهید.. ابدی.. خستگی ناپذیر.. گل ها را روی عکست‌ پر‌پر می‌کنم‌ و می‌گویم:« ولی تو تا همیشه برای من‌ تداعی‌گرِ امیرکبیری! ابراهیمِ کبیر!» به آن روزها فکر می‌کنم‌‌ و بغضم می‌ترکد. همان روزهایی که پای صندوق، اسمَت را نوشتم‌‌ و از این‌که برنده‌ی انتخابات شدی در پوست خودم نمی‌گنجیدم. هنوز یک ماه هم نشده بود که صداها بالا رفت: (دیدی اینم یکی بود مثل بقیه!!) گلویم می‌سوزد، یک نفس، آب را سر می‌کشم. آخ! واقعنِ واقعا! کاش تو هم مثل بقیه بودی. لم می‌دادی به میز ریاست‌ و سرگرم بازیچه‌های دنیوی بودی. تا این‌که حالا، توی تلویزیون ببینم، تابوتت رویِ دست جمعیت بدرقه می‌شود. ‌نمی‌دانم‌ چرا اینطور شد! شاید.. خودت، لای مناجات‌های شبانه‌، مثل علیِ تنهایِ کوفه، گفته باشی:«خدایا! ابراهیم را از این جماعت بگیر» گرفت! ... گرفت...💔 خستگی درنشده.. نفس تازه نکرده.. پیکر سوخته... 🥀 همین قدر مظلومانه، خدا تو را از ما کفرانِ نعمت کرده‌ها پس گرفت. اما به خدا تو هنوز زنده‌ای! مگر نه این‌که مرگ زمانی‌ اتفاق می‌افتد که دیگر کسی به انسان فکر نکند و از او نگوید. ببین‌ آقای رییس جمهور! ببین و بدان! ما همه به یادت هستیم. از تو حرف می‌زنیم. به تو سلام می‌کنیم سلام بر تو که عزایت مثل عزای سالار شهیدان، رکود و سکونمان را گرفت‌ و به باورهای مُردابیمان حرکت دوباره داد. سلام بر‌تو سید ابراهیم هنگامی که زاده شدی لحظه ای که عاشقانه سوختی. و روزی که برانگیخته خواهی شد. ✍🍂