متن ادبی ترا وقتی شناختم که پدرم آخرین رمقهایش را روی ویلچیر جمع میکرد تا با تمام سلولهایش نامت را صدا کند، آنگاه فهمیدم با تو بودن دل میخواهد. و وقتی که مادران،جوانان برومندشان در کاروانهای رزمندگان را با سربندهای همنام تو مشایعت میکردند و میگفتند: به سلامت! فدایی علی اکبر حسین!! فهمیدم با تو ماندن شجاعت میخواهد. و باز غوغایی که در شهر راه میفتاد وقتی شهیدی سر دستها در شهر میگشت و همه هم صدا میگفتند: این گل پر پر ز کجا آمده ؟!! از سفر کرب و بلا آمده !!! و این یعنی همسفر تو شدن خون میطلبد! و هنوز صدای یا حسین در همه جای شهر می پیچد ... و باز هم عاشوراست... سر عشق اشعار آیینی شراره(زهرا) وقار https://eitaa.com/serreeshgh